ترخانی

لغت نامه دهخدا

ترخانی. [ ت َ ] ( حامص ) منصبی در دربار پادشاهان که صاحبش از همه تکالیف و ادای باج و خراج معاف باشد. ( ناظم الاطباء ). منصبی بود در عهد سلاطین ترک که صاحب آن منصب را تقصیرات معاف بود مگر معدود یا مخصوص. ( آنندراج ). منصب مقرری پیش سلاطین ترکستان که صاحبش از جمیع تکالیف نوکری معاف باشد. ( غیاث اللغات ). ریاست. مطلق العنانی :
اگر صد خون بیک غمزه بریزی کس نمی پرسد
مگر یرلیغترخانی ز سلطان ایلخان داری.
نزاری ( جهانگیری ).
رجوع به ترخان شود. || مجازاً بمعنی مسخرگی نیز آمده است. ( غیاث اللغات ). بمعنی طنز و تسخر، مجاز است. ( آنندراج ). مسخرگی. ( ناظم الاطباء ):
کار بر ترخانی و طنز و مزاح افتاده است
خدمت صدساله و فضل و هنر منظور نیست.
تأثیر ( از آنندراج ).

ترخانی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) منسوب بحکام ترخان :
ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی
که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی.
غضایری رازی ( از لغت فرس ص 510 ).
بنابر آن امیر شیرحاجی و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه... و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوک داشته. ( حبیب السیر چ خیام ص 64 ). عرض نمود که امیر مشارالیه می گوید که با وجود قتل امراء ترخانی مادام که گوهرشادآغا در سلک احیا انتظام داشته باشدمن به ملازمت نمی توانم رسید. ( حبیب السیر ایضاً ص 68 ). و رجوع به همان کتاب ص 74 و 223 و 224 شود... بسیاری از سکنه قزوین و همچنین عده کثیری از ایلات... ساروقی ، ترخانی ( اعقاب حکام ترخانی ) و میران را به ری و شهریار کوچ دادند. ( سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 152 و ترجمه وحید ص 202 ).

ترخانی. [ ت َ ] ( اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد است که در حدود راوند مسکن دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 57 شود.

ترخانی. [ ت َ ] ( اِخ ) ( مولانا... ) بصورت سپاهی بود و به سیرت نیکو، شهرت داشت و این مطلع مولانا جامی را بیتی گفته ، مطلع:
ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بندی دگر
رشته جان را بهر موی تو پیوندی دگر.
جامی.
مرغ دل پر کندم و از سینه بریان ساختم
تا کشم پیش سگت هر لحظه بر کندی دگر.
( از مجالس النفائس ص 41 و 214 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- مستمری . ۲- تیول موروثی که متضمن بعضی بخشودگیها( مثلا از مالیات وعوارض ) بود( ایلخانان و دور. بعد از آن ).
بصورت سپاهی بود و به سیرت نیکو شهرت داشت

پیشنهاد کاربران

بپرس