chummy

/ˈt͡ʃəmi//ˈt͡ʃʌmi/

معنی: یار، محکوم، صمیمی، خوش مشرب
معانی دیگر: دوست مانند، گرم، گرم گیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: chummier, chummiest
مشتقات: chummily (adv.), chumminess (n.)
• : تعریف: (informal) in a close, friendly relationship, or acting as if one were or wished to be in such a relationship.
مترادف: close, friendly, intimate
مشابه: affectionate, companionable, congenial, devoted, familiar, sociable

- She and my sister have been chummy since high school.
[ترجمه گوگل] او و خواهرم از دوران دبیرستان با هم دوست بودند
[ترجمه ترگمان] اون و خواهرم از دبیرستان با هم صمیمی بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He seemed very chummy with her at the party last night.
[ترجمه گوگل] او در مهمانی دیشب با او بسیار دوست داشتنی به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] دیشب با او خیلی صمیمی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't try to get chummy with me; I know what you want.
[ترجمه گوگل] سعی نکن با من رفاقت کنی می دونم چی می خوای
[ترجمه ترگمان] سعی نکن با من صمیمی باشی؛ من می دانم تو چه می خواهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. she tries hard to be chummy with everyone
او سخت می کوشد که با همه گرم بگیرد.

2. They're very chummy with their neighbours.
[ترجمه گوگل]آنها با همسایه های خود بسیار صمیمی هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها با همسایگان خود بسیار صمیمی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You and Eric have become quite chummy, haven't you?
[ترجمه گوگل]تو و اریک کاملاً با هم دوست شدی، نه؟
[ترجمه ترگمان]تو و اریک خیلی با هم صمیمی شدین، درسته؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I'd forgotten that Ellen and Gary had become chummy.
[ترجمه گوگل]یادم رفته بود که الن و گری با هم دوست شده بودند
[ترجمه ترگمان]فراموش کرده بودم که الن و گری با هم صمیمی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Frost, though chummy enough, is like a prisoner in solitary confinement.
[ترجمه گوگل]فراست، اگرچه به اندازه کافی جذاب است، اما مانند یک زندانی در سلول انفرادی است
[ترجمه ترگمان]فراست، گرچه صمیمی بودن، مثل یک زندانی در زندان انفرادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Diana was so chummy with him she even used to iron his shirts.
[ترجمه گوگل]دایانا آنقدر با او خوش اخلاق بود که حتی پیراهن های او را هم اتو می کرد
[ترجمه ترگمان]دیانا به قدری با او صمیمی بود که حتی پیراهن خود را اتو می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Sometimes the head man gets too chummy with the new boy and the old boys get jealous.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات سر مرد با پسر جدید خیلی بداخلاق می شود و پسرهای قدیمی حسادت می کنند
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها سر آدم با پسر جدیدش خیلی صمیمی می شود و پسرهای پیر حسودی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Grijalva, unlike Bronson and Eckstrom, is chummy with Boyd and far less inclined to critique him or Huckelberry.
[ترجمه گوگل]گریجالوا، برخلاف برونسون و اکستروم، با بوید بداخلاق است و تمایل کمتری به نقد او یا هاکلبری دارد
[ترجمه ترگمان]Grijalva، برخلاف Bronson و Eckstrom، صمیمانه با بوید صحبت می کند و کم تر مایل به انتقاد از او و یا Huckelberry است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Michelle grew up knowing useful people: she was chummy with Jesse Jackson's daughter and even baby-sat his son when she was a teenager.
[ترجمه گوگل]میشل با شناختن افراد مفید بزرگ شد: او با دختر جسی جکسون خوش اخلاق بود و حتی در نوجوانی پسرش را بچه نشست
[ترجمه ترگمان]میشل با شناختی که از افراد مفیدی داشت بزرگ شد: او با دست جسی جکسون و حتی بچه، وقتی نوجوان بود، با او صمیمی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Try the Dirty Duck for a chummy, cozy pub lunch.
[ترجمه گوگل]اردتی کثیف را برای یک ناهار میخانه دلپذیر و دنج امتحان کنید
[ترجمه ترگمان]اردک کثیف را برای یک ناهار دوستانه و دوستانه امتحان کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. On the campaign trail, he is approachable, chummy and eloquent.
[ترجمه گوگل]در مسیر مبارزات انتخاباتی، او خوش برخورد، خوش اخلاق و خوش بیان است
[ترجمه ترگمان]در مبارزات انتخاباتی، صمیمی، صمیمانه و فصیح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Soft - focus accounting rules and chummy banks have enabled managers to build up hidden cash reserves.
[ترجمه گوگل]قوانین حسابداری با تمرکز نرم و بانک‌های بی‌نظیر، مدیران را قادر می‌سازد تا ذخایر نقدی پنهانی ایجاد کنند
[ترجمه ترگمان]قوانین حسابداری فوکوس نرم و بانک های حاشیه ای به مدیران این امکان را داده اند تا ذخایر نقدی پنهان را بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Following the performances there were chummy gatherings in the drawing room.
[ترجمه گوگل]پس از اجراها در اتاق نشیمن گردهمایی های نازنینی برگزار شد
[ترجمه ترگمان]در پی اجرای برنامه هایی که در سالن پذیرایی گرد آمده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The bartender was chummy with the regular customers.
[ترجمه گوگل]متصدی بار با مشتریان معمولی خوش برخورد بود
[ترجمه ترگمان]متصدی بار با مشتریان همیشگی صمیمی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

محکوم (اسم)
con, convict, lag, chummy, jailbird, geezo, lagger, lockstepper

صمیمی (صفت)
near, frank, real, cordial, sincere, loving, warm, privy, candid, big-hearted, intimate, heartfelt, unaffected, hearty, chummy, heart-to-heart, whole-hearted, true-hearted

خوش مشرب (صفت)
pleasant, genial, vivacious, sociable, gaysome, sanguine, chirpy, folksy, chirrupy, chummy

انگلیسی به انگلیسی

• friendly, sociable (slang)
if someone is chummy, they are friendly; an old-fashioned, informal word.

پیشنهاد کاربران

( صفت ) ایاغ
get cummy: ایاغ شدن، صمیمی شدن
خونگرم/صمیمی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : chum / chumminess / chummage
✅️ صفت ( adjective ) : chummy
✅️ قید ( adverb ) : chummily
He is a religious activist
He will not be attending your drunken club this year to make things easier
As former presidents come together, Donald Trump resists joining 🔰chummy🔰 'Presidents Club'
USAtoday. com@
صمیمانه، دوستانه
ایاغ

بپرس