fling

/ˈflɪŋ//flɪŋ/

معنی: پرتاب، جفتک پرانی، انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن
معانی دیگر: (با شدت) انداختن، پرتاب کردن، (ناگهان یا با شدت) - شدن، - کردن، (شدیدا) دستخوش کردن یا شدن، (ناگهان یا با شدت دست یا پا یا سر خود را) تکان دادن، جنبیدن، جنباندن، (با شدت و حرارت) اقدام کردن، (با شتاب) انجام دادن، کنار گذاشتن، (معمولا با: out) لگد پراندن (اسب و غیره)، افکنش، دوران خوشگذرانی (عیاشی یا خوشی)، رقص تند، رقص شاد، عشق بازی کوتاه مدت، شیدایی زودگذر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flings, flinging, flung
(1) تعریف: to throw violently or forcefully; hurl.
مترادف: heave, hurl, sling
مشابه: cast, catapult, chuck, dash, hurtle, launch, pitch, propel, throw, toss

- The mob flung rocks at the government soldiers.
[ترجمه مریم] معترضان به سوی سربازان دولتی سنگ پرتاب نمودند.
|
[ترجمه گوگل] جمعیت به سوی سربازان دولتی سنگ پرتاب کردند
[ترجمه ترگمان] جمعیت به سربازان دولتی برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to engage (oneself) forcefully or energetically.
مترادف: launch, throw
مشابه: engage, immerse, pitch into, plunge

- She flung herself into the project.
[ترجمه مریم] او خودش را به پروژه تحمیل کرد
|
[ترجمه گوگل] او خودش را وارد پروژه کرد
[ترجمه ترگمان] خودش را روی پروژه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to move or send forcefully or abruptly; cast.
مترادف: cast, throw
مشابه: catapult, heave, hurl, lash, launch, pitch, send

- The bus was getting crowded, and he flung himself into the empty seat.
[ترجمه گوگل] اتوبوس داشت شلوغ می شد و خودش را روی صندلی خالی پرت کرد
[ترجمه ترگمان] اتوبوس شلوغ شد و او خود را روی صندلی خالی انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police flung the protesters into prison.
[ترجمه گوگل] پلیس معترضان را به زندان انداخت
[ترجمه ترگمان] پلیس معترضان را به زندان انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to discard or throw aside (often fol. by away or aside).
مترادف: chuck, discard, toss
مشابه: cast, deep-six, drop, heave, junk, pitch, slough

- She decided just to fling those old shoes.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت فقط آن کفش های قدیمی را پرت کند
[ترجمه ترگمان] اون تصمیم گرفت اون کفش های قدیمی رو پرت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He simply flung aside his chance for getting that scholarship.
[ترجمه گوگل] او به سادگی شانس خود را برای گرفتن آن بورسیه کنار گذاشت
[ترجمه ترگمان] او به سادگی فرصتی را برای گرفتن بورس تحصیلی به کناری انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move or throw oneself about energetically or violently.
مترادف: flounce, tear
مشابه: dash, fly, hurl, race, rush

- She was so angry that she flung about the house breaking things.
[ترجمه گوگل] او به قدری عصبانی بود که برای شکستن وسایل خانه پرت شد
[ترجمه ترگمان] آنقدر عصبانی بود که به خانه باز می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: flinger (n.)
عبارات: take a fling at
(1) تعریف: the act of flinging.
مترادف: heave, throw
مشابه: cast, launch, pitch, toss

- With a quick fling, she sent the smooth flat rock skipping across the water.
[ترجمه گوگل] او با یک پرتاب سریع، صخره صاف صاف را در حال پرش روی آب فرستاد
[ترجمه ترگمان] با یک حرکت سریع سنگ صاف صاف را روی آب فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a short period of unrestrained pleasure-seeking or revelry; spree.
مترادف: binge, spree
مشابه: bacchanal, bout, carouse, frolic, orgy, revel, romp, saturnalia, splurge, wassail

- He had one last fling before settling down and getting married.
[ترجمه روح] قبل از اینکه تصمیم بگیره و ازدواج کنه برای آخرین بار عشق بازی داشت.
|
[ترجمه گوگل] او قبل از اینکه زندگی کند و ازدواج کند آخرین فرصت را داشت
[ترجمه ترگمان] قبل از این که دراز بکشد و ازدواج کند، یک دفعه قبل از این که دراز بکشد و ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her semester in Europe was more of a fling than a serious period of study.
[ترجمه learner] ترم تحصیلی او در اروپا کوتاهتر از اون بود بود که دوره جدی مطالعاتی باشد
|
[ترجمه گوگل] ترم تحصیلی او در اروپا بیشتر یک دوره تحصیلی جدی بود
[ترجمه ترگمان] semester در اروپا بیش از یک دوره تحصیلی جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a brief love affair, usu. with little or no emotional significance.
مشابه: affair, amour, intrigue, liaison

- He insisted to his wife that the time spent with this old girlfriend had just been a fling.
[ترجمه مثشقرثق] او به همسرش اصرار می کنه که مدت کوتاهی با دوست دختر قدیمی اش بوده
|
[ترجمه ماشا] به همسرش اصرار داشت زمانی که با اون دختر بود ٫ فقط یک خوشگذرانی کوتاه مدت بود.
|
[ترجمه گوگل] او به همسرش اصرار کرد که مدتی که با این دوست دختر قدیمی گذرانده است، فقط یک پرت بوده است
[ترجمه ترگمان] به همسرش گفته بود که وقتش را با این دوست دختر پیر سپری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to fling caution to the winds
احتیاط را کنار گذاشتن (دل به دریا زدن)

2. to fling oneself into a task
با جان و دل به کاری پرداختن

3. the highland fling
پایکوبی اسکاتلندی

4. take a fling at
(بدون فکر قبلی) به کاری پرداختن

5. to give a fling to
پرتاب کردن

6. he was determined to have one last fling before he sailed
او مصمم بود که قبل از رفتن به سفر دریایی آخرین عیاشی خود را بکند.

7. i was without a job and willing to take a fling at anything
بیکار بودم و حاضر بودم به هرکاری دست بزنم.

8. It's good to fling off heavy clothing now that spring is here.
[ترجمه گوگل]خوب است که اکنون که بهار فرا رسیده است، لباس های سنگین را در بیاوریم
[ترجمه ترگمان]حالا که بهار اینجا است، لباس های سنگین را بیرون می اندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Fling a dress on and let's go to the party at once.
[ترجمه گوگل]یک لباس بپوش و بیا به مهمانی برویم
[ترجمه ترگمان]یه بار لباس بپوش و بذار یه بار بریم مهمونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The athlete will have one final fling before retirement.
[ترجمه گوگل]ورزشکار قبل از بازنشستگی یک پرتاب نهایی خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]این ورزش کار مسابقه نهایی خود را قبل از بازنشستگی خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Don't fling your shoes in the cupboard,put them in neatly.
[ترجمه گوگل]کفش های خود را در کمد پر نکنید، آنها را به طور مرتب در داخل کمد قرار دهید
[ترجمه ترگمان]کفش های تو را توی کابینت پرت نکن، آن ها را مرتب کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't fling your clothes into the drawer, put them in neatly.
[ترجمه گوگل]لباس‌هایتان را داخل کشو نریزید، آن‌ها را مرتب در داخل کشو قرار دهید
[ترجمه ترگمان]لباسات رو توی کشو نذار، خیلی مرتب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had a fling with his neighbour's wife.
[ترجمه گوگل]او با زن همسایه‌اش دعوا کرده بود
[ترجمه ترگمان]او با زن همسایه برخورد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was pleased to be able to fling off such an unwelcome responsibility.
[ترجمه گوگل]او خوشحال بود که می‌توانست چنین مسئولیت ناخواسته‌ای را کنار بگذارد
[ترجمه ترگمان]خوشحال بود که می تواند چنین مسئولیت ناخوشایندی را ازسر بگذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. If you buy the furniture,the store will fling in a television.
[ترجمه گوگل]اگر مبلمان را بخرید، فروشگاه در تلویزیون پرت می شود
[ترجمه ترگمان]اگر اسباب و اثاثیه را بخرید، فروشگاه در تلویزیون پخش خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Why did you fling in your job?
[ترجمه گوگل]چرا در کار خود فرار کردید؟
[ترجمه ترگمان]چرا تو کارت رو پرت کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Don't fling your arms and legs about like that. Make the proper swimming strokes.
[ترجمه گوگل]دست و پاهای خود را در این مورد پرت نکنید حرکات شنای مناسب را انجام دهید
[ترجمه ترگمان]دست و پایش را به این شکل پرت نکن شنا درست رو انجام بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرتاب (اسم)
put, toss, projection, shy, tilt, jet, pitch, shove, throw, fling, casting, hurl, jaculation, pounce

جفتک پرانی (اسم)
fling

انداختن (فعل)
drop, relegate, souse, put, hitch, toss, launch, cast, sling, thrust, lay away, fell, throw, fling, hurl, hurtle, delete, omit, shovel, hew, jaculate

افکندن (فعل)
give, shed, cast, throw, droop, fling, quoit, up-end

بیرون دادن (فعل)
throw off, ooze, give out, vent, emit, fling, evolve, give off, exhale, exsert

پراندن (فعل)
fire, fly, launch, jump, jet, pop, sling, whisk, fling, squirt

پرت کردن (فعل)
precipitate, toss, shy, launch, throw, fling, hurl, hurtle, flounce, jaculate

روانه ساختن (فعل)
go, fling

انگلیسی به انگلیسی

• toss, throw; slinging, casting; short period of total indulgence; reprimand, critical remark; attempt, experiment
throw; cast; toss, discard; speak sharply or forcefully; involve oneself in an energetic manner; move in an energetic or violent manner
if you fling something somewhere, you throw it there quickly and carelessly or with a lot of force.
if you fling yourself somewhere, you move or jump there with a lot of force.
if someone has a fling, they have a brief sexual relationship; an informal use.
to have a fling also means to enjoy yourself briefly in an energetic way.
see also flung.

پیشنهاد کاربران

پراکندن
رابطه ی جنسی ای که هیچ تعهدی همراهش نیست و فقط به یه بار سکس خلاصه میشه
۱. با قدرت بالا و سرعت زیاد هل دادن
۲. با قدرت بالا و سرعت زیاد پرت کردن
۳. کوبیدن، انداختن یا قرار دادن بدن یا بخشی از آن به جهتی مشخص
🔴 to throw or push ( something ) in a sudden and forceful way
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ He flung his shoe across the room : او کفش هایش را در آن طرف اتاق پرت کرد.
◀️She flung the door open and stormed into the room : او در را باز کرد و وارد اتاق شد.
◀️ fling open a window
◀️ They flung their hats into the air : آنها کلاه های خود را به هوا پرت کردند.
اغلب به صورت مجازی استفاده می شود
◀️ They were flinging abuse at each other. [=they were angrily shouting insults at each other] : آنها با یکدیگر بدرفتاری می کردند. [=آنها با عصبانیت به همدیگر فحش می دادند]
◀️ They flung him into prison. [=put him in prison] : او را به زندان انداختند. [=او را به زندان انداخت]
◀️ The crowd was flung into confusion. [=the crowd suddenly became very confused] : جمعیت در گیجی و سردرگمی فرو رفته بود. [=جمعیت�ناگهان�بسیار�گیج شدند]
◀️ The Driver flips his car 6 times thus the passenger flung out from the window : راننده باعث شد خودرویش ۶ بار ملق بزند بنابراین مسافر از پنجره به بیرون پرتاب شد.
🔴 to forcefully move ( yourself or a part of your body ) in a specified way
◀️ She flung herself into his arms : خود را در آغوش او انداخت.
◀️ He flung his arms around her : او بازوهایش را دور او انداخت.
◀️ I flung back my head and laughed : سرم را به عقب پرت کردم و خندیدم.
◀️ He leaned back and flung his leg over the arm of the chair : او به پشت خم شد و پایش را روی بازوی صندلی گذاشت.
◀️ She flung herself onto the couch : خودش را روی مبل پرت کرد.

● پراندن، پرتاب شدن
● با عصبانیت گفتن
● کاری یا حرکتی رو خیلی سریع و با قدرت انجام دادن یا اتفاق افتادن ( مثل کوبیده شدن در به وسیله باد )
● لذت یا هوس خیلی کوتاه
یه عشق و حال کوتاه و گذرا
جنبیدن سر و گوش
رابطه ی عاشقانه کوتاه مدت
هوس رانی ، بزن در رو، حاجی حاجی مکه ، بی تعهدی، بی اخلاقی، کثافت کاری
ولنگ و بازی اخلاقی، مثل قاب دسمال پرت کردن و دور انداختن یک انسان
انداختن , پرت کردن ؛ با عصبانیت گفتن ؛ رابطه کوتاه مدت ( جنسی )
– The police flung the protesters into prison
– He crumpled up the letter and flung it into the fire
– They were flinging insults at each other
...
[مشاهده متن کامل]

– "I don't care what you think", she flung at him
– She's been having a fling with her boss
– He had a fling with his neighbour's wife

عشق بازی کوتاه مدت
a short, spontaneous sexual relationship
Love affair
خاطرخواهی
Having a fling with sb means to have a short sexual relationship with someone:
She's been having a fling with her boss.
جفتک کوچولو
روانه کردن
جفتک انداختن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس