استشمام
/~esteSmAm/
مترادف استشمام: استنشاق، بو کردن، بویش، بوییدن
برابر پارسی: بوییدن، بو کشیدن، بو کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- استشمام کردن ؛ بوئیدن. استنشاق کردن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - طلب بوی کردن . ۲ - بوی کردن بوییدن . ۳ - بوی بردن دریافتن پی بردن .
بو کردن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
رایحه، بو، بویایی، شامه، استشمام، بوکشی
بویایی، استشمام
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
استشمام بر وزن استفعال از ریشه ی شمم.
عمل مکش با بینی، طوری که شمیم را به مشام برساند؛
عمل مکش با بینی، طوری که شمیم را به مشام برساند؛
🇮🇷 واژه ی برنهاده: بویشخواست 🇮🇷
بویش
تنفس