ترجل

لغت نامه دهخدا

ترجل. [ ت َ رَج ْ ج ُ ] ( ع مص ) پیاده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پیاده رفتن. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پیاده شدن از ستور و پیاده رفتن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || روز بفراخ چاشتگاه رسیدن. ( تاج المصادربیهقی ). برآمدن و بلند شدن روز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بلند شدن روز و خورشید. ( از منتهی الارب ). بلند شدن خورشید. ( از المنجد ): و هاج به لما ترجلت الضحی. ( اقرب الموارد ). || سوده پاگردیدن از پیاده رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بند دست در زیر هر دو پا گذاشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )( از المنجد ). || در چاه فرودآمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). کذا ترجل فی البئر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فرودآمدن در چاه بی آنکه آویزان کرده شود. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || همچو مرد گردیدن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || موی بشانه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

پیاده شدن . پیاده رفتن . پیاده شدن از ستور و پیاده رفتن . یا روز بفراخ چاشتگاه رسیدن . بر آمدن و بلند شدن روز . بلند شدن روز و خورشید . بلند شدن خورشید . یا سوده پا گردیدن از پیاده رفتن . یا بند دست در زیر هر دو پا گذاشتن . یا در چاه فرود آمدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس