ترسانیدن


معنی انگلیسی:
to frighten

لغت نامه دهخدا

ترسانیدن. [ت َ دَ ] ( مص ) خائف کردن و سبب ترسیدن شدن. وعده بددادن و خوف و بیم وارد آوردن. ( ناظم الاطباء ). ترساندن. تهدید کردن. بیم کردن. تحذیر. هراسانیدن. اخافه.ارهاب. اذعار. تهدید. تهدد. ترهیب. بیم دادن. تخویف. تهویل : زن درحال رقعتی نبشت و حال بازنمود و کنیزک با غازی بگفت و آتش در غزی افتاد که کسان دیگر بترسانیده بودند وی را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231 ). و امیر خالی کرد با عبدوس گفت نیک جهد کردی تاآلتونتاش را در توانستیم یافت که وی را نیک ترسانیده بودند... اما بدان نامه بیارمید. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن ( کسی را ).

فرهنگ معین

(تَ دَ ) (مص م . ) نک ترساندن .

جدول کلمات

تهدید

مترادف ها

dismay (فعل)
بی جرات کردن، ترسانیدن

فارسی به عربی

فزع

پیشنهاد کاربران

ارعاب . . . . .
نهیب دادن ؛ ترساندن :
خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم
پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی.
سلمان ( از آنندراج ) .
استرعاب
انذار
در هراس افکندن
در هراسم افکندی= هراسم دادی
- زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن ؛ با عملی آنها را ترسانیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
- زهرچشم نشان دادن به کسی ؛ مرعوب کردن او را. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
ترساندن. تهدید . بیم کردن. تحذیر. هراسانیدن. اخافه. ارهاب. اذعار. تهدید. تهدد. ترهیب. بیم دادن. تخویف. تهویل
ارهاب

بپرس