تسبب

لغت نامه دهخدا

تسبب. [ ت َ س َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) سبب قرار دادن. تسبب الیه ،جعله الیه سبباً. ( از متن اللغة ). سبب شدن : تسبب بالامر؛ کان سبیاً له ُ. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || زحمت کشیدن ( ناظم الاطباء ). || خواستن اسباب. ( ازاقرب الموارد ) ( از المنجد ). || توسل : تسبب به الیه ؛ توسَّل. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

فرهنگ معین

(تَ سَ بُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - سبب شدن . ۲ - سبب جستن ، راه جستن . ۳ - زحمت کشیدن .

فرهنگ عمید

۱. سبب شدن.
۲. سبب جستن، طلب اسباب کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس