تسحب

لغت نامه دهخدا

تسحب. [ ت َ س َح ْ ح ُ ] ( ع مص ) ناز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه ؛ ای ادل علیه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ناز. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). ناز که معشوقان را به عاشقان باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : آن باد که در او شده بود بوسهل از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). بوسهل را نیز به شغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید. ( تاریخ بیهقی ایضاً ). رسولی فرستادی و عذر خواستی از آن فراخ تسحب ها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. ( تاریخ بیهقی ).چون لشکر قصور و فتور او بدیدند دامن تحکم و تسحب کشیدن گرفتند و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 188 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- گستاخی کردن.۲- دامن کشیدن . ۳- ناز کردن .
ناز کردن . ناز که معشوقان را به عاشقان باشد .

فرهنگ معین

(تَ سَ حُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ناز کردن ، دلبری کردن .

فرهنگ عمید

۱. ناز کردن.
۲. در خوردن و آشامیدن افراط کردن.
۳. دربارۀ کسی گستاخی کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس