تشام

لغت نامه دهخدا

تشام.[ ت َ م م ] ( ع مص ) یکدیگر را بوییدن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ): الارواح تتشام کما تتشام الخیل. ( اقرب الموارد ). و رجوع به تشامم و تشمیم شود. || در نظر حریف آمدن. ( ناظم الاطباء ). این معنی در متن دیگر دیده نشد.

فرهنگ فارسی

یکدیگر را بوییدن در نظر حریف آمدن

پیشنهاد کاربران

بپرس