تشجیع

/taSji~/

مترادف تشجیع: اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق، دلیر کردن، جرئت کردن، قوی دل ساختن، روحیه دادن، برانگیختن

معنی انگلیسی:
emboldening, encouragement

لغت نامه دهخدا

تشجیع. [ ت َ ] ( ع مص ) دلیر کردن کسی را. ( زوزنی ). دلیر کردن و دل دادن کسی را. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دلیر کردن و قوت قلب دادن کسی را. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد )( از المنجد ). || به شجاعت صفت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || دلیر گردانیدن و پیش فرستادن کسی را بر کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): شجّعه ُ علی الامر؛ جرأه ُ و اَقدمه ُ. ( المنجد ).

فرهنگ فارسی

دلیرکردن، قوی دل ساختن، جرات دادن
۱- ( مصدر ) دلیر کردن جرات دادن دل دادن . ۲- دلیر خواندن .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دلیر کردن ، جرأت دادن .

فرهنگ عمید

دلیر کردن، قوی دل ساختن، جرئت دادن.

واژه نامه بختیاریکا

شیرمَک

مترادف ها

encouragement (اسم)
تشویق، پشت گرمی، دلگرمی، ترغیب، تشجیع

solicitation (اسم)
التماس، درخواست، خواستاری، تقاضا، تشجیع

valorization (اسم)
تشجیع، تعیین ارزش

پیشنهاد کاربران

فاعل کردن
برانگیختن
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( تاج المصادر بیهقی ) . گستاخ کردن : عبداﷲبن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

به خونش بپرورد برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.
فردوسی.
بهر کارمر کهتران را دلیر
مکن کآنگهی بر تو گردند چیر.
اسدی.
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردد چومستسقی از آب سیر.
سعدی.

دل و جرات دادن
شیر کردن

بپرس