تطفیل

لغت نامه دهخدا

تطفیل. [ ت َ ] ( ع مص ) بچسبیدن آفتاب به فروشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). به غروب میل کردن آفتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). میل کردن آفتاب به غروب. ( آنندراج ). نزدیک شدن خورشید به غروب. ( از اقرب الموارد ). || نزدیک شدن شب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || روی فراکردن تاریکی شب. ( تاج المصادر بیهقی ). پیش آمدن تاریکی شب. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). نزدیک شدن شب و پیش آمدن با تاریکی خود. ( از اقرب الموارد ). || اندیشه کردن ودریافتن حقیقت کلام را. || خاک آلوده گردیدن گیاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نیکو اصلاح و پرورش کردن ناقه بچه را. || شتر بابچه را آهسته و نرم راندن تا بچه از مادر جدا و دور نشود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نرم راندن شتربان چنانکه بچه ها جدا نشوند. ( ازاقرب الموارد ). || طفیلی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). ناخوانده بر مهمانی آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). طفیلی گردانیدن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بچسبیدن آفتاب به فرو شدن

پیشنهاد کاربران

نگاهی تطفلی به فلان موضوع یعنی نگاهی که باعث میشود ما اندیشه کنیم و معنای غیرمستقیم را دریابیم

بپرس