تعسر


مترادف تعسر: پریشانی، تنگدستی، دشواری، سختی، عسرت، مضیقه، دشوار شدن، سخت شدن

معنی انگلیسی:
being in difficulty, obscurity

لغت نامه دهخدا

تعسر. [ ت َ ع َس ْ س ُ ] ( ع مص ) دشخوار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دشوار شدن. ( دهار ). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ملتبس و مشتبه گردیدن سخن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دشوارشدن، سخت شدن، دشواری وسختی
۱ -( مصدر ) دشوار شدن سخت شدن دشوار یاب شدن . ۲ - ( اسم ) دشواری سختی .

فرهنگ معین

(تَ عَ سُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) دشوار شدن ، سخت شدن .

فرهنگ عمید

۱. دشوار شدن، سخت شدن.
۲. دشواری و سختی.

پیشنهاد کاربران

بپرس