تعطر

لغت نامه دهخدا

تعطر. [ ت َ ع َطْ طُ ]( ع مص ) خویشتن را عطر برکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). خوشبو شدن. ( غیاث اللغات ). خوشبو شدن و عطرآلودن خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || اقامت نمودن زن بخانه مادر و پدر خود و نکاح ناکردن و منه الحدیث کان صلی اﷲ علیه و سلم : یکره تعطر النساء و تشبههن بالرجال ؛ ای تطلهن من خلی و الخضاب ابدال الراء باللام اواراد عطراً یظهر ریحه کما یظهر عطر الرجال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خویشتن را عطر برکردن

پیشنهاد کاربران

بپرس