تعوید

لغت نامه دهخدا

تعوید. [ ت َع ْ ] ( ع مص ) خوی فا کردن کسی را و یاد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). خو فا کردن کسی را. ( زوزنی ). عادت کنانیدن به چیزی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از دهار ). || طعام عُوادَه خوردن. || کلانسال گردیدن شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || اغوا کردن و خو دادن مردم را به ستم کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خوی فا کردن کسی را و یاد شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس