تعویق

/ta~viq/

مترادف تعویق: تأخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفع الوقت، موکول ، عقب انداختن، معوق گذاشتن، تأخیرکردن، درنگ ورزیدن

متضاد تعویق: تعجیل، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن

برابر پارسی: دیر کردن، پس افکندن

معنی انگلیسی:
deferment, holdup, postponement, respite, stay, delay, putting off, continuance

لغت نامه دهخدا

تعویق. [ ت َع ْ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر درنگ داشتن و بازداشتن و مشغول کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بازداشتن و در بند کردن و در کتابی نوشته که تعویق منع ساختن و بازداشتن و در درنگ افکندن ، مشتق از عوق بالفتح که بمعنی بازداشتن است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). درنگی و تأخیر و توقف و منع. ( ناظم الاطباء ) : سلطان از جهت وفات پدر و تشویق حال غزنه از آن مهم بازماند و به غزنه رفت و آن مراد در تعویق افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 216 ).

تعویق. [ ت َع ْ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا محصول آن توتون ، گل سرخ ، بادام ، گردو و انجیر. دارای 250 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ فارسی

بازداشتن، عقب انداختن، تاخیرودرنگ کردن درکاری
( مصدر ) باز داشتن پس افکندن عقب انداختن.۲-( مصدر ) تاخیر و درنگ کردن در کاری . ۳ -( اسم ) سست کاری . جمع : تعویقات .
دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا محصول آن توتون گل سرخ و بادام گردو و انجیر

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) به تأخیر انداختن کاری .

فرهنگ عمید

۱. بازداشتن.
۲. عقب انداختن، تٲخیر و درنگ کردن در کاری.

دانشنامه عمومی

تعویق ( داراب ) ، روستایی از توابع بخش رستاق شهرستان داراب در استان فارس ایران است. کوهستان داراب دارای 12 روستای قدیمی بوده است که به 12 معدن داراب شهرت داشته اند. این 12 روستا شامل تعویق - بکر - گیس - چاه گونی - رزک - سهلک - لایزنگان - نوایگان - شکرویه و مروارید سرگردار و لایگردو یوده است.
این روستا در دهستان کوهستان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است. مهمترین طایفه های این روستا طوایف شامحمدی، صالحی - شفیعی می باشند.
عکس تعویق
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

دیرکرد

مترادف ها

cunctation (اسم)
مکی، تعلل، تاخیر، قصور، تعویق

prorogation (اسم)
تمدید، تعویق، اطاله، طفره زنی

deferment (اسم)
تاخیر، تعویق

postponement (اسم)
تاخیر، تعویق، تاخیر اندازی

procrastination (اسم)
تعویق

supersedure (اسم)
تعویق، تعویق اندازی

mora (اسم)
تاخیر، تعویق، مقیاس وزن شعر

put-off (اسم)
بهانه، طفره، تعویق، انصراف، عذر

پیشنهاد کاربران

عملیات به تعویق افتاد
عملیات واپس افتاد
همه را عقب زد
همه را پَس زد
دیر انجام دادن
‏دیلیدن = دیر کردن، دیر رسیدن، to delay ( در حالت ناگذر )
دیلش = تأخیر ( در معنای کنش نامی )
دیله = تاخیر، delay
دیلاندن = به تعویق انداختن، to delay ( در حالت گذرا )
دیلانش = تعویق
...
[مشاهده متن کامل]

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
روش ساخت ⬇️
‏{دیلیدن: دیل ( ریخت دیگری از ‹دیر› ) بعلاوه پسوند ‹یدن›. در پارسی گاهی ‹ر›، ‹ل› شده است. برای نمونه روت و لوت که هر دو به معنای لخت است. بر همین بنیاد و برای ساخت واژگانی درخور برای تأخیر و تعویق، بنده از این ویژگی پارسی بهره گرفتم تا ‹دیل› و ‹دیلیدن› و . . . را پدید آورم. امید که پسندیده شود}
نکته: ‏البته واژه ‹مولیدن› در واژه نامه ها به چم تاخیر کردن آمده است ولی با توجه به شواهد شعری ای که ارایه داده اند، به نگر می آید بیشتر به معنای درنگ کردن باشد تا دیر رسیدن و تاخیر کردن.
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست

( به آینده ) وانهادن ( یا واگذاشتن ) بجای تعویق
برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/09/blog - post_3. html
درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
درنگ از بهر آن افتاد در راه
که تا از شغلها فارغ شود شاه.
نظامی.
عقب انداختن
تَعویق
تَعویق = واپَسانِش ، واپَس اُفتادَن ، دَر فَراز :
حَرکَت قَطار به تَعویق اُفتاد =جُنبِش ِ آهن پِیما واپَس - اُفتاد / واپَسانده شُد
مُعَوَقه = واپَسانده ، واپَسیده ، واپَس اُفتاده، دَر فَراز :
حُقوق مُعَوَقه = تَنخواه ( گَردان ) واپَس اُفتاده / واپَسیده

ریشه این کلمه عاق میباشد و چون حرف الف در وسط کلمه از حروف عله است بنا به نحوه قرار گرفتن در کلمه حرف الف می تواند به � و�یا�ی�تغییر کند
دیر کرد
در پارسی " واپساندن" در نسک :فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
این واژه عربی است و پارسی آن این است:
تیگرات ( کردی: ته گه ره تی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس