تفکر کردن


مترادف تفکر کردن: اندیشیدن، تأمل کردن، فکر کردن، اندیشه کردن

برابر پارسی: اندیشیدن

معنی انگلیسی:
cogitate, reflect, think

لغت نامه دهخدا

تفکر کردن. [ ت َ ف َک ْ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اندیشیدن و فکر کردن. ( ناظم الاطباء ) :
چو در عادت او تفکر کنی
همه غدر و مکر و فریب و دهاست.
ناصرخسرو.
تفکر کن از این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
باز در عواقب کارهای عالم تفکر کردم. ( کلیله و دمنه ).
تفکر شبی با دل خویش کرد
که پوشیده زیر زبانست مرد.
( بوستان ).
گفت هرگه من تفکر می کنم
خلق عالم را تصور می کنم.
اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).
رجوع به تفکر شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) اندیشیدن اندیشه کردن .

مترادف ها

consider (فعل)
فرض کردن، سنجیدن، رسیدگی کردن، مطرح کردن، تفکر کردن، ملاحظه کردن، تعمق کردن

imagine (فعل)
فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن

meditate (فعل)
قصد کردن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تدبیر کردن، سربجیب تفکر فرو بردن

ponder (فعل)
سنجیدن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تعمق کردن

chew (فعل)
جویدن، خاییدن، تفکر کردن

contemplate (فعل)
دیدن، تفکر کردن، اندیشیدن، در نظر داشتن

speculate (فعل)
تفکر کردن، اندیشیدن، احتکار کردن، سفته بازی کردن، معاملات قماری کردن

muse (فعل)
اندیشه کردن، تفکر کردن، در شگفت ماندن، در بحر فکر فرو رفتن

فارسی به عربی

الهام , امضغ , تامل , تخیل , خمن

پیشنهاد کاربران

بپرس