تفکه

لغت نامه دهخدا

تفکه. [ ت َ ف َک ْ ک ُ ] ( ع مص ) شگفتی نمودن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( از آنندراج ). به شگفت آمدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تعجب. ( از اقرب الموارد ). || پشیمان بودن. ( تاج المصادر بیهقی ). پشیمان شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تندم. ( اقرب الموارد ) : قوله تعالی : فظلتم تفکهون ؛ ای تندمون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || برخورداری گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). برخورداری یافتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لذت گرفتن از چیزی و برخورداری یافتن. ( آنندراج ). تمتع. ( اقرب الموارد ) : مدتی در این زرع و ضرع تفکه و تنزه نمودی. ( سندبادنامه ص 170 ). || میوه خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پرهیز کردن از میوه. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) میوه خوردن.۲ - لذت بردن . ۳ - مزاح کردن خوش طبعی کردن . ۴ - ( اسم ) میوه خوری . ۵ - لذت . ۶ - خوش طبعی . جمع : تفکهات .

فرهنگ معین

(تَ فَ کُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - میوه خوردن . ۲ - شوخ بودن ، شوخی کردن . ۳ - لذت بردن .

فرهنگ عمید

۱. میوه خوردن.
۲. لذت بردن.
۳. بهره ور شدن از چیزی.
۴. خوش طبعی و مزاح کردن.

واژه نامه بختیاریکا

( تُفکِه ) آب دهان؛ تف

پیشنهاد کاربران

تُفکَه
تف در گویش بندری خوزستانی
به ضم ت و کسر ک. همان تف است به گویش کازرونی ( ع. ش )

بپرس