تنها نشین

لغت نامه دهخدا

تنهانشین. [ ت َ ها ن ِ ] ( نف مرکب ) منزوی. که تنها نشیند و با کس مراوده نداشته باشد، خواه به غرور و خودپسندی خواه به اعتزال :
ز بیکامی دلم تنهانشین است
بسازم گر ترا کام اینچنین است.
نظامی.
بت تنهانشین ، ماه تهی رو
تهی از خویشتن تنهاز خسرو.
نظامی.

فرهنگ فارسی

منزوی . که تنها نشیند و با کس مراوده نداشته باشد . خواه به غرور و خودپسندی خواه به اعتزال .

پیشنهاد کاربران

بپرس