تنگ چشمی

/tangCeSmi/

لغت نامه دهخدا

تنگ چشمی. [ ت َچ َ / چ ِ ] ( حامص مرکب ) کنایه از بخل بلحاظ آنکه صاحبش به سبب دون همتی به دنیای فانی پسند نموده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کوته نظری. اندک بینی :
جهان نیز چون تنگ چشمان دور است
از این تنگ چشمی از این تنگ باعی.
خاقانی.
تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور
همه سروی ز خاک و او از نور.
نظامی.
|| چگونگی آنکه چشمان تنگ دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). خردی و کشیدگی چشم. حالت چشم ترکان و مغولان و چینیان :
ز بس کآورده ام در دیده ها نور
ز ترکان تنگ چشمی کرده ام دور.
نظامی.
همه تنگ چشمی پسندیده اند
فراخی بچشم کسان دیده اند.
نظامی.
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد.
حافظ.
|| کنایه از کم نگاهی معشوق ، و این لفظ در صفت معشوق واقع شود از آن جهت که معشوق از غرور حسن یا از فرط حیا بسوی کسی نمی بیند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
نَزَد بر کس از تنگ چشمی نظر
ز چشمش دهانش بسی تنگ تر.
نظامی.
رجوع به تنگ چشم و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

کنایه از بخل بلحاظ آنکه صاحبش به سبب دون همتی به دنیای فانی پسند نموده .

فرهنگ معین

( ~. چَ ) (اِمص . ) بُخل ، حسادت .

فرهنگ عمید

۱. آزمندی، حرص.
۲. بخل: به تنگ چشمی آن تُرک لشکری نازم / که حمله بر من درویش یک قبا آورد (حافظ: ۲۹۸ ).

جدول کلمات

خست

پیشنهاد کاربران

تنگ چشمی فارسی هست مترادف حسد و بخل در عربی
بدخواهی
بدجنسی
خست

بپرس