تنگدل شدن


معنی انگلیسی:
chagrin

لغت نامه دهخدا

تنگدل شدن. [ت َ دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) غمگین و افسرده شدن. ملول و ناخوش شدن. تنگدل گشتن. اندوهناک شدن :
ز گفتار او تنگدل شد قباد
بشد تیز مغزش ز گفتار داد.
فردوسی.
ز گفتار او تنگدل شد شغاد
برآشفت و سر سوی زابل نهاد.
فردوسی.
شدی تنگدل چون نیامد خرام
بجستم همی زین سخن کام و نام.
فردوسی.
شدم تنگدل رزم کردم درشت
جفاپیشه ماهوی بنمود پشت.
فردوسی.
چنان تنگدل شد به یکبارگی
که شمشیرزد بر سر بارگی.
فردوسی.
ور زین سخن که یاد کنی تنگدل شود
پیغام من بدو بر و، پیغام او بیار.
فرخی.
او جواب نوشت که ترکمانان قوی گشته اند و تدارک فساد ایشان جز به رایت و رکاب خاصه نتوان کرد. محموداین نامه بخواند و تنگدل شد و لشکر بکشید. ( زین الاخبار ). چون به نزدیک حظیره رسید بره ای بگریخت ، موسی ( ع ) تنگدل شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201 ).
بزرگ باش و مشو تنگدل ز خوردی کار
که سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ایضاً ص 277 ).
کسری تنگدل شد بفرمود زندان بزرجمهر بگشادند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 340 ). آنگاه یوسف را عذر خواست و متمکن گردانید و بپادشاهی مشغول شد. ( قصص الانبیاء ص 73 ). شعیب تنگدل شد. دعا کرد. خدا فرمود اگر فرمان نبرند... ( قصص الانبیاءص 128 ). و سفیدجامگان بسیار شدند و نفیر به بغداد رسید و خلیفه مهدی بود اندر آن روزگار. تنگدل شد و بسیار لشکرها فرستاد. ( از تاریخ بخارا ص 80 ). زن کفشگر... تنگدل شد. ( کلیله و دمنه ).
تنگدل چون شدی ز موی سپید
که در افزای عمرت امروز است ؟
خاقانی.
شاه بدان سبب ضجر و تنگدل شد و مثال داد تا فیلسوفان را حاضر کردند و محفلی عقد فرمود. ( سندبادنامه ص 43 ). گرماوه بان از غصه تنگدل شد. ( سندبادنامه ص 178 ). به وقت عود سلطان ، حال او اعلام دادند.بر واقعه او تنگدل شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 360 ).
شرم زدم چون ننشینم خجل
سنگدلم چون نشوم تنگدل ؟
نظامی.
یهود چون این حکم بشنیدند که ایشان از این زمره و عداد نبودند و در این شمار داخل نگشته ، نیک تنگدل و منضجر شدند. ( جهانگشای جوینی ).
از گشت روزگار مشو تنگدل که چرخ
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

غمگین و افسرده شدن . ملول و ناخوش شدن .

مترادف ها

despond (فعل)
افسرده شدن، مایوس شدن، تنگدل شدن، دلسرد شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس