تنگدل

/tangdel/

مترادف تنگدل: افسرده، اندوهگین، پژمان، دلتنگ، دل فگار، ضجر، غمگین، غمین، محزون، مغموم، ملول

متضاد تنگدل: شاد، خرسند، مسرور

معنی انگلیسی:
heartsick, despondent, lonely, homesick

لغت نامه دهخدا

تنگدل. [ ت َ دِ ] ( ص مرکب ) تنک دل. کنایه از ملول و ناخوش.( آنندراج ). دل فگار و ناامید. ( ناظم الاطباء ). اندوهگین. افسرده. غمگین. ( فرهنگ فارسی معین ) :
همی زار بگریست بر کشتگان
بر آن تنگدل بخت برگشتگان.
فردوسی.
ز پیری مرا تنگدل دید دهر
بمن بازداد از گناهش دوبهر.
فردوسی.
نبد هیچ اسبی سزاوار اوی
ببد تنگدل آن گو نامجوی.
فردوسی.
به چاه اندر افتاد و بشکست دست
شد آن تنگدل مرد یزدان پرست.
فردوسی.
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست.
فردوسی.
معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را به زمستان سلب اینست.
منوچهری.
شیر را تنگدل دید. ( کلیله و دمنه ).
تنگدل مرغم گرم بر بابزن کردی فلک
بر من آتش رحم کردی بابزن بگریستی.
خاقانی.
فرومانداز آن زیرکی تنگدل
چو خصمی که گردد ز خصمی خجل.
نظامی.
مرهمش دلنواز تنگدلان
آهنش پای بند سنگدلان.
نظامی.
مبادا تنگدل را تنگدستی
که با دیوانگی صعب است مستی.
نظامی.
ولیک از کار مریم تنگدل بود
که مریم در تعصب سنگدل بود.
نظامی.
عجب دارم از خواب آن سنگدل
که خلقی بخسبد ازو تنگدل.
سعدی ( بوستان ).
شنید این سخن خواجه سنگدل
که برگشت درویش از او تنگدل.
سعدی ( بوستان ).
هرگز از دور زمان ننالیده ام... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود... به جامع کوفه درآمدم تنگدل. ( گلستان ). در انجیل آمده است که ای فرزند آدم اگر توانگری دهمت مشتغل شوی بمال از من وگردرویش کنمت تنگدل نشینی. ( گلستان ).
دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
دنیا به چشم تنگدلان چشم سوزن است.
سعدی.
هم تازه رویم هم خجل ، هم شادمان هم تنگدل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این پیغام را.
سعدی.
ممسک برای مال همه سال تنگدل
سعدی بروی خوب همه روزخرم است.
سعدی.
غنچه گو تنگدل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم.
حافظ.
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بتر شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

افسرده، اندوهگین، غمناک
( صفت ) اندوهگین افسرده غمگین .

فرهنگ معین

( ~. دِ ) (ص مر. ) اندوهگین ، افسرده .

فرهنگ عمید

افسرده، اندوهگین، غمناک.

پیشنهاد کاربران

بپرس