هندس

لغت نامه دهخدا

هندس. [ هَِ دِ ] ( ع ص ) شیر دلیر. || مرد آزموده کار نیک نگرنده در امور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

شیر دلیر مرد آزموده کار نیک نگرنده در امور

پیشنهاد کاربران

گرانمایه رومی که بد هندسی
بگفتار بگذشت از پارسی
حکیم فردوسی
مرد گرانمایه رومی که کاردان بود
توضیحاتش بهتر از مرد پارسی شد
مهندس بپذرفت ایوان شاه
بدو گفت دارم من این دستگاه
حکیم فردوسی
مهندس در اینجا هم بچم کاردان است
کارشناس امروز واژهء برابر ِ نیکویی برای مهندس است
هَندِس و یا هِندِس هر دو بیان درستیست و واژهء مهندس هم از همین واژه مشتق شده وتاکید روی هندس نه بخاطر اینست که او با دانش هندسه و ریاضیات سر و کار دارد بلکه هندس بچم کاردانیست و شاهنامه فردوسی در اینجا این واژه نسبتا قریب را بما منتقل کرده است تا از یاد ها نرود.
...
[مشاهده متن کامل]

برانوش را گفت اگر هَندِسی
پلی ساز اینجا چُنان چون رسی
حکیم فردوسی
شاهنامه فردوسی

بپرس