ترت و مرت

لغت نامه دهخدا

ترت و مرت. [ ت َ ت ُ م َ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) تباه و تبست باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51 ). این لغت از اتباع است بمعنی تاخت و تاراج و زیر و زبر و پراکنده و پریشان و بزیان رفته و نقصان آمده و ازهم افتاده. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). زیر و زبر، مرادف تار و مار. ( فرهنگ رشیدی ). تاخت و تاراج و زیر زبر باشد و آنرا تار ومار نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از آنجمن آرا ) ( از آنندراج ). زیر و زبر. ( غیاث اللغات ). پراکنده و بزیان آمده. ( فرهنگ خطی کتابخانه سازمان ) :
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار.
خجسته ( از لغت فرس اسدی ).
زین یکی ناصر عباداﷲ خلقی ترت و مرت
از دگر حافظ بلاداللَّه جهانی تار و مار.
سنایی ( دیوان چ مصفا ص 109 ).
ای بسا باد و بوش تکسینان
ترت و مرت از دعای مسکینان.
سنایی ( حدیقه ، از انجمن آرا ).
و خیل قفچاق را بشکست و لشکر ایشان را ترت و مرت کرد. ( راحةالصدور راوندی ).
در زمانیشان بسازد ترت و مرت
کس نیارد گفتنش از راه پرت.
مولوی.

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) تاخت و تاراج . ۲- ( صفت ) زیر و زبر. ۳- پراگنده و پریشان .

فرهنگ معین

(تَ تُ مَ ) ۱ - (ص مر. ) تارومار. ۲ - پراکنده ، پریشان . ۳ - (اِمر. ) تاخت وتاراج .

فرهنگ عمید

پراکنده، پریشان، زیروزبر، تارومار، تباه، تبست: آن مال و نعمتش همه گردید ترت ومرت / آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار (خجسته: شاعران بی دیوان: ۱۶۱ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس