decide

/dəˈsaɪd//dɪˈsaɪd/

معنی: حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن
معانی دیگر: اراده کردن، برآن شدن، آهنگیدن، عزم کردن، داوری کردن، تعیین کردن، مشخص کردن، به نتیجه رسیدن، وا داشتن، باعث شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: decides, deciding, decided
(1) تعریف: to arrive at a conclusion about or a settlement of; determine.
مترادف: conclude, determine, negotiate, resolve, settle, solve
مشابه: arbitrate, choose, complete, finish, seal, umpire

- Have you decided what to do about that problem with your boss?
[ترجمه ب گنج جو] خوب!حالا در مورد اون مشکلت با آقای رئیس تصمیمی گرفتی یا نه؟
|
[ترجمه .....] آیا مشکلت رو با رییست حل کردی؟
|
[ترجمه گوگل] آیا تصمیم گرفته اید که در مورد آن مشکل با رئیس خود چه کاری انجام دهید؟
[ترجمه ترگمان] آیا شما تصمیم گرفتید که در مورد این مشکل با رئیستان چه کار کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have a cold, and I can't decide whether I should stay home or go to work.
[ترجمه هاله رضایی] من سرما خوردم و نمی توانم تصمیم بگیرم که آیا باید در خانه بمانم یا به کار بروم.
|
[ترجمه امیر عسکری] من سرما خوردم و نمی توانم تصمیم بگیرم که خانه بمانم یا به سر کار بروم.
|
[ترجمه ب گنج جو] با این سرماخوردگی لعنتی نمیدونم سر کار برم یا بشینم تو خونه.
|
[ترجمه گوگل] من سرما خورده ام و نمی توانم تصمیم بگیرم که در خانه بمانم یا بروم سر کار
[ترجمه ترگمان] من سرما خورده ام و نمی توانم تصمیم بگیرم که به خانه بمانم یا به سر کار بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We asked a trusted mutual friend to decide our dispute.
[ترجمه گوگل] ما از یک دوست مشترک مورد اعتماد خواستیم که در مورد اختلاف ما تصمیم بگیرد
[ترجمه ترگمان] ما از یک دوست مشترک قابل اعتماد درخواست کردیم که درباره اختلاف ما تصمیم گیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's up to the judges to decide the winner of the contest.
[ترجمه گوگل] تصمیم گیری برنده مسابقه به عهده داوران است
[ترجمه ترگمان] بستگی به داور آن دارد که برنده مسابقه را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring to a conclusive end.
مترادف: conclude
مشابه: resolve

- Historians disagree as to what actually decided the war.
[ترجمه گوگل] مورخان درباره اینکه چه چیزی در واقع جنگ را رقم زد، اختلاف نظر دارند
[ترجمه ترگمان] مورخان با این نظر موافق نیستند که چه چیزی در واقع این جنگ را تعیین کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to choose after considering various options.
مشابه: choose, determine, resolve

- They decided to hire the first person they interviewed.
[ترجمه گوگل] آنها تصمیم گرفتند اولین فردی را که با آنها مصاحبه کردند استخدام کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها تصمیم گرفتند اولین فردی که مصاحبه کردند را استخدام کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After a lot of thought, he decided to join the Navy.
[ترجمه علی اکبر کریم زاده] پس از بسیاری فکر، او تصمیم به پیوستن به نیروی دریایی گرفت.
|
[ترجمه گوگل] پس از کلی تفکر تصمیم گرفت به نیروی دریایی بپیوندد
[ترجمه ترگمان] بعد از کلی فکر، تصمیم گرفت به نیروی دریایی بپیوندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause (someone) to choose a particular option.
مترادف: determine, resolve

- What decided you on changing your major?
[ترجمه هلیا] چه چیزی باعث شد تصمیم بگیرید رشته ات را عوض کنی؟
|
[ترجمه گوگل] چه تصمیمی برای تغییر رشته گرفتید؟
[ترجمه ترگمان] چی باعث شد که major عوض کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This last furious argument with his father decided him to leave home for good.
[ترجمه گوگل] این آخرین مشاجره خشمگین با پدرش باعث شد که او برای همیشه خانه را ترک کند
[ترجمه ترگمان] این دعوای دیشب با پدرش باعث شد که او برای همیشه به خانه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to conclude after considering various factors and possibilities.
مترادف: conclude
مشابه: determine, judge, reckon

- She decided that an outdoor wedding in April was too risky.
[ترجمه مهدی] او به این نتیجه رسیدکه عروسی گرفتن در فضای باز در ماه آوریل بیش از حد ریسک داره
|
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت که عروسی در هوای آزاد در ماه آوریل بسیار خطرناک است
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت که یک عروسی در فضای باز در آوریل بیش از حد خطرناک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: decider (n.)
(1) تعریف: to make a choice in one's mind or in agreement with others.
مترادف: choose, determine, resolve
مشابه: consider, deem, intend, pick, ponder, settle, will

- Taking that job would be good in some ways, but I haven't decided about it yet.
[ترجمه گوگل] انتخاب آن شغل از برخی جهات خوب خواهد بود، اما هنوز در مورد آن تصمیم نگرفته ام
[ترجمه ترگمان] این کار به چند طریق خوب خواهد بود، اما من هنوز درباره آن تصمیم نگرفته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I've been looking at the menu, but I just can't decide.
[ترجمه گوگل] من به منو نگاه کردم، اما نمی توانم تصمیم بگیرم
[ترجمه ترگمان] من به فهرست غذا نگاه کردم، اما نمی توانم تصمیم بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Have you decided on a place for your honeymoon yet?
[ترجمه گوگل] آیا هنوز جایی را برای ماه عسل خود انتخاب کرده اید؟
[ترجمه ترگمان] هنوز تصمیم گرفتی واسه ماه عسل یه جایی بری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm trying to decide between getting a new car or a used one.
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم بین خرید یک ماشین نو یا دست دوم تصمیم بگیرم
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم بین گرفتن یک ماشین جدید یا یک ماشین دست دوم تصمیم بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He decided against getting a dog because he realized he would be traveling too much.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت سگ نگیرد زیرا متوجه شد که بیش از حد سفر خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت تا یک سگ به دست آورد، زیرا متوجه شد که او بسیار سفر خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The committee decided in favor of the proposed regulation.
[ترجمه گوگل] این کمیته به نفع مقررات پیشنهادی تصمیم گرفت
[ترجمه ترگمان] این کمیته به نفع مقررات پیشنهادی تصمیم گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to resolve a conflict or dispute.
مترادف: arbitrate, judge, settle
مشابه: find, intercede, interpose, intervene, mediate, negotiate, referee, umpire

- The judge will decide.
[ترجمه گوگل] قاضی تصمیم خواهد گرفت
[ترجمه ترگمان] قاضی تصمیم خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. decide for (or against) something
برله (یا علیه) چیزی رای دادن (یا داوری کردن یا تصمیم گرفتن)

2. decide on (or upon)
برگزیدن،انتخاب کردن،سوا کردن

3. he will decide the outcome
او نتیجه را تعیین خواهد کرد.

4. let's not decide prematurely
بیایید با شتاب تصمیم گیری نکنیم.

5. we must decide finally and now!
ما باید به طور قطعی و هم اکنون تصمیم بگیریم !

6. you may decide at your convenience
هر هنگام بخواهید می توانید تصمیم بگیرید.

7. the judge will decide his fate
قاضی سرنوشت او را تعیین خواهد کرد.

8. now is the time to decide
اکنون هنگام تصمیم گیری است.

9. i'd better have a think before i decide
بهتر است قبل از تصمیم گیری کمی فکر کنم.

10. Decide what you want to do; don't just imitate others.
[ترجمه گوگل]تصمیم بگیرید که چه کاری می خواهید انجام دهید؛ فقط از دیگران تقلید نکنید
[ترجمه ترگمان]تصمیم بگیر چه کار کنی، فقط از دیگران تقلید نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They wait for the group to decide rather than making individual decisions.
[ترجمه گوگل]آنها به جای تصمیم گیری فردی منتظر تصمیم گروه هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها صبر می کنند تا گروه به جای تصمیم گیری فردی تصمیم بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She couldn't decide whether he was telling the truth or not.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست تصمیم بگیرد که آیا او حقیقت را می گوید یا نه
[ترجمه ترگمان]نمی توانست تصمیم بگیرد که حقیقت را می گوید یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We'll decide on our team as and when we qualify for the competition.
[ترجمه گوگل]ما در مورد تیم خود به عنوان و زمانی که برای مسابقات واجد شرایط شویم، تصمیم خواهیم گرفت
[ترجمه ترگمان]ما در مورد تیم خود تصمیم گیری خواهیم کرد و زمانی که به رقابت ادامه می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I will engage for his behavior should you decide to employ him.
[ترجمه گوگل]اگر تصمیم بگیرید او را استخدام کنید، من برای رفتار او شرکت خواهم کرد
[ترجمه ترگمان]من برای رفتار او درگیر خواهم شد، شما باید تصمیم بگیرید که او را استخدام کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Think it over carefully before u decide.
[ترجمه گوگل]قبل از تصمیم گیری با دقت به آن فکر کنید
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه تصمیم بگیری خوب فکر کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We have to decide what to do.
[ترجمه گوگل]ما باید تصمیم بگیریم که چه کار کنیم
[ترجمه ترگمان]باید تصمیم بگیریم چیکار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We must size up the situation before we decide what to do.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه تصمیم بگیریم چه کار کنیم باید شرایط را اندازه گیری کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید قبل از تصمیم گیری تصمیم بگیریم که چه کار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. They have to decide by next Friday.
[ترجمه گوگل]آنها باید تا جمعه آینده تصمیم بگیرند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید تا جمعه آینده تصمیم بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We hope that more women will decide to join the course.
[ترجمه گوگل]امیدواریم زنان بیشتری تصمیم بگیرند که در این دوره شرکت کنند
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که زنان بیشتری تصمیم بگیرند که به این دوره بپیوندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حل کردن (فعل)
assoil, solve, dissolve, untangle, unravel, work out, loose, decide, untie

قصد کردن (فعل)
design, attempt, decide, meditate

تصمیم گرفتن (فعل)
determine, resolve, decide

فیصل دادن (فعل)
settle, solve, decide

فیصله کردن (فعل)
solve, decide

مصمم شدن (فعل)
decide

تخصصی

[حقوق] تصمیم گرفتن، رأی دادن
[ریاضیات] تصمیم گرفتن

انگلیسی به انگلیسی

• rule, resolve, conclude, make a decision
if you decide to do something, you choose to do it.
when something is decided, people choose what should be done.
if an event or fact decides something, it makes a particular result definite or unavoidable.
if you decide that something is the case, you form that opinion after considering the facts.
see also decided.
if you decide on something or decide upon it, you choose it from two or more possibilities.

پیشنهاد کاربران

تصمیم گرفتم
قصد داشتن
تصمیم گرفتن
مثال: We need to decide on a date for the meeting.
ما باید برای جلسه تصمیم بگیریم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
فعل decide اگه با to بیاد معنی تصمیم گرفتن میده، مثلا
I decided to play football. من تصمیم گرفتم فوتبال بازی کنم.
اگه فعل decide با that بیاد معنی نتیجه گرفتن میده.
I decided that football is better for me. به این نتیجه رسیدم که فوتبال برای من بهتره.
انتخاب کردن
decide: تصمیم گرفتن
decided: مصمم
decision: تصمیم
decisive: سرنوشت ساز
تعیین کردن
اتخاذ کردن
to be decided by sth
The color of your eyes ( is decided by ) your genes
رنگ چشمان شما بوسیله ی ژِن هایتان مشخص می شود.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : decide
✅️ اسم ( noun ) : decision / decisiveness
✅️ صفت ( adjective ) : decisive / decided
✅ قید ( adverb ) : decisively / decidedly
Did you decided ? - hhh i decided some years ago
decide
انتخاب کردن_تعیین کردن_تصمیم گرفتن روی چیزی
I can't decide on who to invite
نمیتونم انتخاب کنم چه کسی را دعوت کنم. 🙃🤞
به نتیجهٔ مشخصی رسیدن
گُزیریدَن.
تَصمیمیدن.
1 - علاوه بر معنای اولیه : تصمیم گرفتن
2 - مصمم کردن، وا داشتن
اونها بمن آفر یه خونه رایگان واسه یک سال دادن، همین منو مصمم کرد
They offered me free accommodation for a year, and that decided me

To choose something after thinking about the possibilities. ( تصمیم گرفتن )
حل کردن، تصمیم گرفتن
حل کردن
داوری کردن، تعیین کردن، انتخاب، تصمیم گرفتن
Decide=Choose
Choose=انتخاب، تصمیم گرفتن
خواستن
روشن و قطعی
Did you decide my heart's desire
?and your offer fairly
I am interested in the value and importance of obeying your decision
آیا شمابه خواسته قلب من و پیشنهاد خود منصفانه تصمیم گرفتید؟
من به ارزش و اهمیت پیروی از تصمیم شما علاقه مندم
رای دادن، حکم کردن، حکم صادر کردن ( حقوق )
to choose something, especially after thinking carefully about several possibilities
تصمیم گرفتن
● تصمیم گرفتن
● نتیجه چیزی را مشخص کردن، تعیین کننده چیزی بودن
● واداشتن، بر آن کردن
● رای صادر کردن
تصمیم گیری کردن
تصمیم گرفتن.
به قطعیت رسیدن
تصمیم گرفتن،
تعیین کردن، تعینن شدن
مشخص کردن، مشخص شدن
به نتیجه رسیدن
قول دادن
تصمیم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس