ثروتمند

/servatmand/

    affluent
    opulent
    prosperous
    rich
    wealthy
    substantial

فارسی به انگلیسی

ثروتمند کردن
enrich

مترادف ها

wealthy (صفت)
دولتمند، دارا، چیز دار، بانوا، پولدار، غنی، توانگر، ثروتمند

well-fixed (صفت)
دارا، پولدار، ثروتمند، خوب تثبیت شده

well-heeled (صفت)
دارا، پولدار، ثروتمند

well-off (صفت)
جذاب، جالب، پولدار، ثروتمند، دارای زندگی اسوده

silver-spoon (صفت)
ثروتمند

well-to-do (صفت)
ثروتمند

پیشنهاد کاربران

مجید علیائی
جواب . منصب یا منسب
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنندراج ) . توانگر و مالدار و دارای پول نقد. ( ناظم الاطباء ) .
بسیارمال ؛ غنی. متمول. توانگر. باثروت : بازرگانی بود بسیارمال. ( کلیله و دمنه ) . بازرگانی بسیارمال آمده است. ( سندبادنامه ص 158 ) .
معنی ضرب المثل - > زیر شالش قرصه
جایگاه مالی محکم و استواری دارد، پولدارها و ثروتمند است.
سکه
فراخ دست
من میلیاردر میشم
فراخ درم. [ ف َ دِ رَ ] ( ص مرکب ) پولدار. مرفه. ثروتمند :
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم.
نظامی.
میلیاردر، پولدار، تاجر
صاحب ثروت ؛ دولتمند. مالدار. دارا.
پرخواسته . [ پ ُ خوا / خا ت َ/ ت ِ ] ( ص مرکب ) غنی . ثروتمند. پرثروت : ورا گشت آن شاهی آراسته جهان گشت پرداد و پرخواسته . فردوسی . بدین سال گنج تو آراسته ست که پرزر و سیمست و پرخواسته ست . فردوسی .
صاحب یسار : ثروتمند .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 286 ) .
باچیز : چیزدار، مالدار، متمول، ثروتمند
مقابل بی چیز و نادا.
( ( پیر با چیز نیست خواجه عزیز
پیر بی چیز را که داشت به چیز ) ) ( حدیقه، ۷۲۰ )
( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری )
کوکو
بای . . . متمول . . . . .
پول پاروکن
پولدار . . غنی . . مالدار . . کیسه پر . .
مرفه
گنجور
پولدار ، غنی
دارا، تاجر، توانگر، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمول، متمکن، بای، میلیاردر، مایه دار
غنی
منعم
بای
بای
دارا
ملاک ( malak )
توانگر
پولدار _کسی که مال زیادی دارد
[ ث َرْ وَ م َ ] ( ص مرکب ) دارا. توانگر. مالدار. پولدار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس