جانشین

/jAneSin/

    heir
    acting
    alternate
    deputy
    double
    fill-in
    quid pro quo
    relief
    replacement
    stand-in
    substitute
    successor
    surrogate
    locum tenens

فارسی به انگلیسی

جانشین بودن
act

جانشین پذیر
renewable

جانشین سازی
substitution

جانشین شدن
double, commute, displace, replace, substitute, succeed, supersede, supplant

جانشین فرمانده
second in command

جانشین موقت
locum tenens, stopgap

جانشین کردن
replace, double, substitute, supplant

مترادف ها

standby (اسم)
جانشین، کشیک، دم دست بودن اماده خدمت

substitute (اسم)
تعویض، بدل، عوض، جانشین

deputy (اسم)
نماینده، وکیل، نایب، قائم مقام، جانشین

relief (اسم)
کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی

vicar (اسم)
خلیفه، معاون، قائم مقام، جانشین، کشیش بخش، نایب مناب

vicegerant (اسم)
خلیفه، نایب، جانشین، نایبالسطنه

surrogate (اسم)
عوض، قائم مقام، جانشین

successor (اسم)
قائم مقام، جانشین، خلف

locum tenens (اسم)
قائم مقام، جانشین، جانشین موقت

succedaneum (اسم)
عوض، جانشین، دوا

succeeder (اسم)
لاحق، جانشین، کامیاب

پیشنهاد کاربران

خلیفه
نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین :
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
...
[مشاهده متن کامل]

امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
|| گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.

stand - in
بدل. . . نماینده. . . .
خلافت دار. [ خ ِ ف َ ] ( نف مرکب ) نگاهدارنده ٔ خلافت. جانشین. نایب :
این چور کن هوا لطافت باش
وآن چور کن زمین خلافت دار.
خاقانی.
جایگزین

بدیل ، نائب، بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم مقام، نایب، وارث، ولیعهد
نایب
ولی عهد
مترادف
علی البدل
بدیل
وصی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس