شایسته

/SAyeste/

    eminent
    admirable
    appropriate
    befitting
    competent
    congruous
    decent
    deserving
    feasible
    felicitous
    fit
    happy
    right
    likely
    meritorious
    proper
    qualified
    seemly
    suitable
    worthy
    qualifier

فارسی به انگلیسی

شایسته انعام است
he deserves a bonus.

شایسته بودن
befit, comport, deserve, pertain

شایسته شدن
qualify

شایسته مقام قضاوت
judicial

مترادف ها

able (صفت)
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق

good (صفت)
قابل، شایسته، پسندیده، خوب، صحیح، سودمند، مهربان، مطبوع، خیر، خوش، پاک، نیک، نیکو، ارجمند، خوشنام

qualified (صفت)
قابل، شایسته، واجد شرایط، مشروط، دارای شرایط لازم، توصیف شده

apt (صفت)
قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور

fit (صفت)
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست

worthy (صفت)
لایق، شایسته، خلیق، فراخور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق

competent (صفت)
لایق، شایسته، دارای سر رشته

proper (صفت)
شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید

sufficient (صفت)
شایسته، صلاحیت دار، کافی، بسنده، قانع

suitable (صفت)
شایسته، خلیق، مناسب، خوب، مقتضی، سازگار، فراخور، درخورد

meet (صفت)
شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، دلچسب

apropos (صفت)
شایسته، بجا، بموقع

befitting (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور

intrinsic (صفت)
شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی

seemly (صفت)
شایسته، خوش منظر، زیبنده

becoming (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار

deserving (صفت)
شایسته، سزاوار، مستحق

meritorious (صفت)
شایسته، مستحق

پیشنهاد کاربران

شایسته، لایق، صلاحیت دار، مناسب، سزاوار، متناسب، با کفایت، برازنده، بسزا، درخور، قابل، مستحق، نیکو، شایان، اعل، توانا، مستعد، واحد، فراخور، برازنده، ارزنده
شایسته از شایستن است داشتن توانایی های لازم برای امور و کارهایی است بنابراین کسی که دارای توانایی های لازم است مناسب ، مطلوب ، درخور ، لایق ، سزاوار و زیبنده نیز هست
کار امد
صالح، باکفایت، لایق، مستحق، مقبول
ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته :
اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا
مرا نشاط ضعیفست و درد دل قویا.
آغاجی شاعر ( از المعجم ) .
سپه بود از آن جنگیان صدهزار
...
[مشاهده متن کامل]

همه نامدارازدر کارزار.
فردوسی.
به ایرانیان گفت این ناسزاست
بزرگی و تاج ازدر پادشاست.
فردوسی.
خورشها بیاراست خوالیگرش
یکی پاک خوان ازدر مهترش.
فردوسی.
همه کوه نخچیر و هامون درخت
جهان ازدر مردم نیکبخت.
فردوسی.
فلقراط نام ازدر مهتری
هم از تخم آقوس بن مشتری.
عنصری.
سبزه گشت ازدر سماع و شراب
روز گشت ازدر نشاط و طرب.
فرخی.
این نماز ازدر خاص است میاموز به عام
عام نشناسد این سیرت و آیین کبار.
منوچهری.
با ملک چه کارست فلان را و فلان را
خرس ازدر گلشن نه و خوک ازدر گلزار.
منوچهری.
گزید از دلیران دو ره چل هزار
صدوشصت پیل ازدر کارزار.
اسدی.
زیرا که گر خر ازدر چوب آمد
ای چون تو با خرد زدر ماری.
ناصرخسرو.
نه بر گزاف سکندر به یادگار نبشت
که آب و تیغ و زن آمد سه گانه ازدر دار.
ابوحنیفه اسکافی.
دل دیوانه ما ازدر زنجیر شدست
گر شدست ای پسر اینک دل و اینک زنجیر.
سوزنی.
کتف محمد ازدر مهر نبوت است
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.

بالانس
قابل ستایش. درخور تحسین. شیوا
محق بودن ، سزاوار بودن ، استحقاق داشتن، حق دریافت چیزی را داشتن
کارآمد
شایان
بسزا. [ ب ِ س ِ / س َ ] ( ق مرکب ) به سزاوار. کماینبغی. بواجبی. چنانکه باید. چنانکه شاید. کمایلیق. لایق. شایسته. سزاوار : و فرمود تا استقبال او بسیجیدند سخت بسزا. ( تاریخ بیهقی ) . صواب چنان نمود ما را که فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا. ( تاریخ بیهقی ) . ملوک روزگار که با یکدیگر دوسی بسر برند. . . دیدار کنند دیدارکردنی بسزا. ( تاریخ بیهقی ) . همه را خانه و ضیاع و زن داد بسزا. ( تاریخ سیستان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی بسزا برنیاید از دستم.
حافظ.
و رجوع به سزا و سزیدن شود.

ارزنده
باجربزه
قابل دار
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
شایسته: شایسته در پهلوی شایستگ šāyistag بوده است و بایسته اپایستگapāyistag.
شایسته
من اللائق - من المناسب
decent
1 ) decent burial ceremonies
مراسم تدفین شایسته
2 ) They should show a decent respect for their elders
[ترجمه گوگل] آنها باید احترام شایسته ای به بزرگان خود نشان دهند
لایق، سزاوار هم معنیِ شایان
شایان، ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا
بسزا
شایسته یا Sayesteh به معنی لایق و سزاوار
سزاوار، لایق
بجا
سزاوار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس