صاحب

/sAheb/

    owner
    master
    mistress
    operator
    possessed
    proprietor
    sahib
    proprietress
    holder
    possessor(of)
    one endowed(with)

فارسی به انگلیسی

صاحب اختراع ثبت شده
patentee

صاحب اختیار
authority, (man) of authority

صاحب استخوان
of noble birth

صاحب الزمان
[title of the twelfth imam]

صاحب امتیاز
concessionaire, licence - owner, concessionary, patentee, concessioner or concessionaire, grantee, proprietor

صاحب امتیاز روزنامه
newspaperman, newspaperwoman

صاحب املاک
lord

صاحب بار
barkeeper

صاحب بانک
banker

صاحب بودن
belong, own, proprietorship

صاحب حق انحصاری
monopolist

صاحب خانه
hostess, landlady, host, householder, landlord, proprietor or owner of a house, host or hostess

صاحب خیر
benefactor

صاحب دکه روزنامه فروشی
newsdealer

صاحب روزنامه
newspaperman, newspaperwoman

صاحب زمین
laird, landowner

صاحب سبک
stylist

صاحب شدن
acquire

صاحب صنعت
industrialist

صاحب قران
title of tameriane and some other monarchs, invincible hero or conqueror, one born under the influence of two lucky stars in conjunction with each other

مترادف ها

master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

lord (اسم)
ارباب، سید، خداوند، مالک، خدیو، لرد، صاحب، شاهزاده

padrone (اسم)
مدیر، ارباب، آقا، صاحب

پیشنهاد کاربران

الصاحب:همنشین و هم صحبت ، یار / این لقب با توجه به سوره توبه آیه 40 به ابوبکر صدیق داده شده است.
اندیشمندان و بزرگان مسلمان همگی اتفاق نظر دارند که در این آیه منظور از �الصاحب� ابوبکر صدیق است.
بنابراین از ابوبکر صدیق با ا لقاب "الصاحب" و "ثانی اثنین فی الغار" و "یار غار" یاد می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

==قصاید ملک الشعرا بهار:
دارد سرهنگ شهریار محمد / لطف به من ، چون به یار غار محمد
==دیوان شعر قاسم انوار:
در صفت هر کسی رفت حکایت بسی / هیچ نپرسی سخن از صفت یار غار؟
==دیوان شعر شیخ عبدالرحمان جامی:
بعد حق آن دم که کس نبود به صورت / غیر ابوبکر یار غار محمد
==دیوان شعر سلمان ساوجی
ای ز تخت سلطنت در کنج غاری تخته بند / تا قیامت صدق صدیقت یار غار باد
==عبید زاکانی در دیوان اشعار:
آن کس که بود تقوی و تجرید کار او / هم مونس پیمبر و هم یار غار او
==سعدی شیرازی در مواعظ ( قصاید ) :
ای یار غار سید و صدیق نامور / مجموعهٔ فضائل و گنجینهٔ صفا
==خواجوی کرمانی � دیوان اشعار � صنایع الکمال � ترکیبات �
بوده در هجرت ترا صدّیق اکبر یار غار / گشته اسلام از عمر بعد از وفاتت آشکار
==مولانا � دیوان شمس � غزلیات �
چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق
دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد
مولانا در غزل بعدی:
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی
صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی
==عطار � منطق الطیر � درتعصب گوید :
پیش یار غار، صدیق جهان / هم برای جان او در باخت جان
== مجیرالدین بیلقانی � دیوان اشعار � قصاید :
شاه ابوبکر را سعادت کلی
همچو ابوبکر یار غار گرفته
== سنایی � دیوان اشعار � قصاید :
آری به زخم ماری ابوبکر صبر کرد
تا لاجرم وزیر نبی گشت و یار غار
پاورقی:
إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا ۗ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.

ذی ، ذو ، ذا ( مثال: ذی حق ، ذوالجلال ، ذا النون )
سلیم
صاحب: دارنده، در خراسان هم برای نام دختران گزینش می کنند.
لقب صاحب ( یار و رفیق هم دل ) را خداوند متعال در قرآن کریم، بر ابوبکر رضی الله عنه ، نهاده است:
�إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ � ( توبه - 40 )
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی: �اگر پیامبر را یاری نکنید، خدواند، ( او را یاری می کند، همان گونه که قبلاً ) او را یاری کرد؛ آن گاه که کافران، او را ( از مکه ) بیرون کردند، در حالی که او، نفر دوم از دو تن بود. هنگامی که آن دو ( پیامبر و ابوبکر ) در غار ( ثور ) بودند، ( ابوبکر، ناراحت بود که مبادا به پیامبر گزندی، از سوی مشرکان برسد. ) در این هنگام پیامبر، خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است. پس خداوند، آرامش خود را بر او نازل کرد ( و ابوبکر در پرتو الطاف الهی، آرام گرفت. ) و خداوند، پیامبرش را با سپاهیانی یاری فرمود که شما، آنان را ندیدید و سخن کافران ( و شرک و توطئه شان درباره ی قتل پیامبر ) را پایین کشید ( و ناکام نمود ) و در هر حال کلمه ی الله و سخن ( و شریعت ) الهی، بالا و برتر است و خداوند، باعزت و حکیم می باشد. �
علما بر این اجماع کرده اند که رفیق و همراه دل سوز پیامبر صلی الله علیه وسلم در سفر هجرت، ابوبکرصدیق رضی الله عنه بوده است. انس رضی الله عنه می گوید که ابوبکر رضی الله عنه چنین گفته است: هنگامی که در غار ثور بودیم، به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفتم: �اگر یکی از این مشرکان به پایین پاهایش بنگرد، حتماً ما را می بیند!� پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: ( ما ظنک یا أبابکر باثنین اللّه ثالثهما ) یعنی: �ای ابوبکر! گمان تو درباره ی دو نفر که سومین آنها، خداست، چه می باشد؟� ( بخاری، شماره ی3653؛ مسلم، شماره ی5381
حافظ ابن حجر رحمه الله می گوید: یکی از بزرگ ترین مناقب و فضایل ابوبکر رضی الله عنه ، این است که خداوند در آیه 40 سوره ی توبه، او را به صاحب و یار دل سوز پیامبر صلی الله علیه وسلم یاد فرموده که بدون هیچ تردید و اختلافی، منظور از از صاحب در این آیه، ابوبکر رضی الله عنه می باشد. احادیثی که به همراهی ابوبکر رضی الله عنه با رسول خدا صلی الله علیه وسلم در غار دلالت می کند، مشهور و بسیار است و کس دیگری به این فضیلت، دست نیافته است. ( [1] الإصابة فی تمییز الصحابة ( 4/148 ) )

خداوند
ذا یا ذو
واژه صاحب
معادل ابجد 101
تعداد حروف 4
تلفظ sāheb
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع: اصحاب و صَحابَة]
مختصات ( اعم از کشوری و لشکری )
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی معین
به کُردی جنوبی و مرکزی: خاوِن xāwen
تو رو خدا ول کنید این فارسیه ترکیه عربیه کوردیه بچسبید به انسانیت که نه به زبونه نه به جا و مکان این که ریشه یک کلمه رو بررسی کنیم بد نیست این که بخواییم ازش سوء استفاده کنیم بده
زبان های کردی و فارسی هر دو ریشه در زبان نیاایرانی ( protoiranian ) دارند و واژگان مشابه یا مشترک آنها وام واژه نیستند.
کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران پر آواز شاهی شدند
فردوسی
کدیور بدو گفت پروردگار
سرآرد مگر بر من این روزگار
فردوسی
پارسی آن خداوند خدایگان خاوند هاوند خدای خدا خیا کیا خواجه گویند خذاوند و خذایگان و خذا نیز گویند و اگر زن باشد خاتون ختین خذین خدین -
پارسی واژه �گاد� انگلیسی یزدان ، ایزد و بغ است
به پارسی گوییم
...
[مشاهده متن کامل]

خدای این جامه کیست
خداوند این شتر کیست
خانه خدا تویی و مهمان منم
یا � زندگانی خداوند دراز باد�
� خداوند چیزی شنیده است فرماید�بیهقی
� خداوند ما باد پیروزگر�
منوچهری
بخارا خدا
وردانه خدا
دوستی که گفتند خاوند کردیست آری خاوند کردیست و همه این زبانهای ایرانی شاخه هایی از پارسی باستان اند -
ایرانیان خویش را پارسی میخواندند اینکه میگویند تنها عربها و یونانیان مارا همه را پارسی میخواندند دروغی بیش نیست همه ایرانیان ارمنیان هندیان چینیان یهودیان سریانیان همگی ایرانیان را پارسی میخواندند ارمنیان که خود بخشی از ایرانیان بودند پیوسته ایرانی تباران را پارسی میخوانند در نوشته ها نیز کردان پارس بچم کردان استان فارس و کردان پارسی بچم کردان ایرانی گفته اند از این رو بلوچ و لر و دیلمی کلهر و گورانی و کرمانجی و پشتو و دری زبان را ( همین پارسی دری که با ان مینویسم ) از هرکجا که بودند همگی کرد میگفتند. زبان دینور و همدان و شهرزور اذربایجان و سپاهان و ری را پهلوی میگفتند آری زبان کردی زبانی جداگانه از پارسی دری است این استان فارس تا سده ۱۴ ترسایی پارس انشان نامیده میشد و پیشتر انشان ایلامی بود و نامش پارس نبود پارسیان برای نخستین بار ۴۰۰ سال پیش از کورش در اذربایجان و کردستان و لرستان بودند و شاهان اشور و ارارات و بابل انان را انجا نام برده اند سپس پسر هخامنش چشپا انشان را گرفت و سپس خود به انشان ( استان فارس سپسین ) رفت و فرزند بزرگش را میان پارسیان در ماد گذاشت ماد بچم جای ماندن است ماد/مال/ماس/مای/ماه/واس است همان مال که امروز بچم خانه و ده و محل است مایدشت ماسپذان ماه رویان ماه نهاوند ماه همدان ماه دینور ماه قم دگر شده همان ماد/ماس است همچنینن که پارث/پارس یک واژه هستند و داستان سه قومی بودن ایرانیان از کجدانشی است و نه بیشتر - بیگمان انکه کردی داند میداند که م/و - س/ه جای هم مینشینند و میهمان را میوان و ماه را ماس گویند

در فرهنگهای عربی به فارسی کهن گاهی واژه پارسی که انرا میخواهیم نوشته شده ، انگونه نیک است برای نمونه امده ( صفره :توش آفتاب ) این نیک است که زیر توش انرا بنویسیم مگر نادانی است که ذیل واژ صاحب نوشته :
...
[مشاهده متن کامل]
احتراف ؛ صاحب پیشه شدن. اِسْباع ؛ صاحب رمه گرگ درآمده شدن. استشرار؛ صاحب گله بزرگ از شتران شدن. اِسْداس ؛ صاحب شتران سِدْس شدن. اِسْراع ؛ صاحب ستور شتاب رو شدن. اِشْداد؛ صاحب ستور سخت شدن. اِشْدان ؛ صاحب بچه توانا شدن - این نادان هزاران واژه عربی بیخود را که در عربی نیز کاربرد ندارد به فرهنگ پارسی اورده انگاه میگویند فرهنگ دهخدا چندملیون وازه دارد نابود کردند پارسی را با این عرب زدگیشان

ولی واژه صاحب در هندی هم هست از کجا معلوم عربی باشه
جناب مازیار. خاوند کوردی هست. چرا فارسی با این همه واژه و کتاب نوشته بره سراغ واژه های کوردی؟ این کار میشه دزدی که واسه فارسی با این همه غنا زشت هست. کدیور و کدیو واژه های خوبیه.
دارنده، کدیو✅
در بنگلادش واژه shaeb به معنی sir بکار می برند و نشان می دهد که این واژه با واژه شاه همخانواده است و عربی نیست
صاحب: رئیس
ذی . . ذا. . ذو . .
ذو، معاشر، همراه، هم سفر، هم صحبت، همنشین، آقا، ارباب، مخدوم، مولا، خداوند، دارنده، ذی حق، مالک، موجر، خواجه، وزیر
صاحب به ترکی: یییَه، اییَه، صاحیب، صاحاب
صاحب در گویش مردم خسروشاه آدربایجان: یییَه، صاحیب، صاحاب. مثال: بو باشماقلارین یییَه سی کیمدیر؟= صاحب این کفشها کیه؟ - بو باشملقلارا صاحیبلیق ائلَه یَن یوخدور؟= کسی نیست صاحب این کفشها باشه؟ - باشماقلارووا صاحاب اول. = صاحب کفشهایت باش.
صاحب= دار
صاحبخانه=خانه دار
صاحب اسرار=رازدار
و همانند آن ها
که همراه یک واژه دیگر بیاید کاربرد بیشتر و بهتری دارد
زبانزد پراوازه و به نام پارسی که میگوید کالای بد بیخ ریش خاوندش ک تازی شده اش مال بد بیخ ریش صاحبش میباشد
پیشنهاد بنده واژه زیبای خاوند و خدیو میباشد ک از واژگان بسیار زیبا و البته فراموش شده پارسی سره میباشد و ارزوی بندست ک روزی همه ما ایرانیان بجای واژه صاحب و مالک از واژگان زیبای ایرانی بهره ببرند و هماره ب کاربرند
ذی
ذو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس