قانع

/qAne~/

    content
    contented

فارسی به انگلیسی

قانع سازی
persuasion

قانع شدن
to be contented/convinced or satisfied

قانع نشده
unconvinced

قانع کردن
convince, to satisfy, to give contentment(to), to convince

قانع کنندگی
persuasion

قانع کننده
cogent, persuasion, persuasive, satisfactory, stringent, substantial, square

قانع کننده از نظر استدلال
compelling

مترادف ها

sufficient (صفت)
شایسته، صلاحیت دار، کافی، بسنده، قانع

پیشنهاد کاربران

من به فلان چیز یا حد قانع شدم = من به فلان چیز یا حد پسند ( پس = pass اند = and ) شدم
چیزی را بسیار از خود پس دادن ( عبور و گذر دادن ) واژه and یه واژه همیار در زبان های ایرانی و لاتین است و نشان از کثرت دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

قانع کردن = پسند کردن
قانع شدن = پسند شدن
قانع شو = پسند شو
راضی شدن = خرسند/خرم / خُرام شدن
راضی کردن = خرسند/خرم/خُرام کردن
راضیش کن = رامش کن / خرامش کن
رضایت = چَمِش ( البته چمش به معنای معنی نیز بکار میرود در بین فارسی دوستان . . . . وقتی میگوییم فلان واژه چمش این میشه یعنی رضایت به این میده = برابری معنایی )
چم و خم کسی را گرفتن به معنی بدست آوردن قلق می باشد که باز هم میتوان فهمید چم همان معنا و رضایت درونی کسی میباشد که ما در پی بدست آوردن آنیم . پس چم به درستی به معنای معنی میباشد.
خُِرم = خُ رَم ( همان رام بوده و برابر آرام و . . . . رامشگر هم از شاخه های آن است ) تکواج خُ اشاره به خُود دارد مانند خدا ( خُد دا = خود روشنایی ( دا برابر روز day و دی ایرانیست و اشاره به روشن شدن دارد و خدا میشود خود شناسی یا خود روشن بینی / پیدا = پی دا = به روشنایی رسیدن / فردا = . . . . ) پس فهمیدیم که خُرم همان خود رم است یعنی خود رام سازی و خرامان می شود با حال خوش چرا که بعد ها رام شدن نشانه آرام شدن و سرکیف شدن شده.
خواست = خ واست = خود واست ( واسه / وست و . . . . از هم امده اند => ) خواست = خود بر آمده = آنچه که از برایمن به تو آمده باشد = آرزو

بساز
بسنده کار. [ ب َ س َ دَ / دِ] ( ص مرکب ) راضی شده و خشنودشده. ( ناظم الاطباء ) . حَسیب. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ) . || کافی. ( محمدبن عمر ) . || قانع :
کس جاه او نجوید و هرکو بزرگتر
دارد بجاه خدمت او دل بسنده کار .
...
[مشاهده متن کامل]

فرخی.
اگر خواهی بی رنج توانگر باشی بسنده کار باش. ( منسوب به نوشیروان ، از فارسنامه ) .

واژه قانع
معادل ابجد 221
تعداد حروف 4
تلفظ qāne'
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( نِ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی qAne'
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
کسی که به داشته هایش اکتفا می کنه
آدمهای قانع؛ بدون حساب وکتاب وارد بهشت میشن؛ از بعض شُهداء زودتر وسریعتر.
قانع = راضی بودن به قسمت وسهم خود هستند؛ با فقیر ومحتاج ومجبور به قناعت؛ اشتباه نگیر.
پولدار قانع بهتراز فقیر طمّاع ( پرتوقّع - توقع بیجا - حریص - خسیس - حسود . . . ) .
راضی
راصی بودن به چیزی
قانِعیدن.
قانعاندن کسی.
ریشه ی واژه ی #قانع #قناعت در عربی ✅
در ترکی به صورت قانیق گفته میشود.
قانیق وئرمک - قانع کردن
از قانماق به معنی حالی شدن است بن اصلی ترکی است.
از قانیق - قانع تشکیل شده و از آن بن عربی قنع ساخته است. ♦️
قانع شدن:
راضی شدن ، پذیرفتن، مطمئن شدن
انجام کاری در همان لحظه
قانع : پذیرا ، اندازه خواه
قانع/متقاعد/قانع کردن یا شدن/متقاعد کردن یا شدن = همپذیر/همپذیری/ همپذیرفتن/همپذیراندن
نمونه :
قانع شد = همپذیر شد
قانع کرد = همپذیر کرد
متقاعد کرد = همپذیر کرد
قانع:قان ( تورکی خون ) ع
قانع از قانماق ( قان ماق، یعنی موضوعی ک شخص عمق وجود فهمید، عمق فهم به درون و ذات انسان ربط دارد ودر تورکی کنایه از ریشه در قان ( خون ) داشتن است ) میاد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس