impotence
ناتوانی در فهم
incomprehension
ناتوانی
/nAtavAni/
فارسی به انگلیسی
ناتوانی در فهم
مترادف ها
کوتاهی، ناتوانی، ورشکستگی، شکست، بدشانسی، قصور، خرابی، عدم موفقیت، واماندگی، درمانگی
سستی، فتور، ضعف، ناتوانی، عیب، نقص، عجز، عدم ثبات، بی اساسی، فترت، بی بنیه گی
سستی، ضعف، ناتوانی
کاری، عنن، لاغری، ناتوانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر
کاری، عنن، لاغری، ناتوانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر
سستی، عنن، ناتوانی، عجز، ضعف قوای جنسی، کم زوری
ضعف، ناتوانی، فرتوتی، بی اساسی
ناتوانی، عجز، فروماندگی، درماندگی، بی لیاقتی
ناتوانی، محجوری
ناتوانی، عجز، عدم قابلیت
ناتوانی، اتومبیل ارزان
ناتوانی، تعصب، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی
ناتوانی، از کار افتادگی، عجز
ناتوانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت
ناتوانی، تعصب، عدم قبول، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی
ناتوانی، عجز، بی لیاقتی
ناتوانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت
پیشنهاد کاربران
توان یا مجال مگس راندن نداشتن ؛ کنایه است از ضعف و ناتوانی :
نه در مهد نیرو و حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود.
سعدی.
نه در مهد نیرو و حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود.
سعدی.
از کمر افتادن ؛ کنایه از ناتوان شدن. عاجز شدن. شکسته گردیدن :
هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد.
سعدی.
هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد.
سعدی.
قاصر آمدن
( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
بی دست و پایی
بی قدرتی. بی زوری. ناتوانی. ضعف : چون اجلش فرارسید از بی دست و پایی نتوانست گریخت. ( گلستان ) .
بی قدرتی. بی زوری. ناتوانی. ضعف : چون اجلش فرارسید از بی دست و پایی نتوانست گریخت. ( گلستان ) .
عجز