پس اهریمن بدکنش رای کرد
به دل کشتن جانور جای کرد
ز هرگونه از مرغ و از چارپای
خورش کرد و آورد یک یک بجای.
فردوسی.
نزایدبجز مرگ را جانوراگر مزد خواهی غم من مخور.
فردوسی.
بدان دژ یکی جانور درنماندبدان بوم وبر خار و خاور نماند.
فردوسی.
هر که با شمشیر تیز او بجنگ اندر شودجانور بیرون نیاید گر هزارش جان شود.
عنصری.
سنگ و سیم ار نه جانور باشندچون تو سنگین دلی و سیمین بر.
عنصری ( دیوان ص 71 ).
بهیچگاه نیارم بخانه کرد مقام از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی.
تن نالانش از شادی دگر شدتو گفتی مرده بود و جانور شد.
( ویس و رامین ).
بباغ اندر ندیدند ایچ جانورمگر بر شاخ مرغان نواگر.
( ویس و رامین ).
یکی جانور کوه پر جنگ و جوش که هر کش بدیدی برفتی ز هوش.
( گرشاسب نامه ).
همی تا خورد جانور بیشترنه او سیرگردد نه کم جانور.
( گرشاسب نامه ).
بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی.
( گرشاسب نامه ).
زمین است هر جانور را پناه تن زنده و مرده را جایگاه.
اسدی.
از چه میترسد بشب هر جانوراز بداین دهر پرمکر و محن.
ناصرخسرو.
بهترین جانور همه مردم بهترین مردمان امام زمان.
ناصرخسرو.
جانور گردد همی از راستی چون درآمیزد طبایع به اعتدال.
ناصرخسرو.
نیستم فرزند او زیرا که من زو بهترم جانور فرزند ناید هرگز از بیجان پدر.
ناصرخسرو.
ناجانور بدیع یکی شخص پرهنرگه خامش است و گاهی گویا چو جانور.
مسعودسعد.
آنرا که جانور بود از قوتی چاره نباشد ایدون پندارم.
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...