ذبیان

لغت نامه دهخدا

ذبیان. [ ذِب ْ ] ( اِخ ) شهری است بدانسوی بلقاء به ودای اردن.

ذبیان. [ ذِ / ذُب ْ ]( اِخ ) قبیله ای است از عرب. و سمعانی گوید نام چند بطن از عرب و از آن قبیله است ذبیانی شاعر معروف مادح نعمان بن منذر زیادبن معاویة. و رجوع به الموشح مرزبانی ص 66 و 100 و فهارس عقدالفرید ج 1 و ج 2 و ج 4 و ج 6 و عیون الاخبار ج 1 و ج 2 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 شود.

ذبیان.[ ذِب ْ ] ( اِخ ) دسته ای از واحه ها بالجزایر در ایالت قسطنطین بدانسوی اورس .

ذبیان. [ ] ( اِخ ) ابن بغیض یکی از اجداد حذیفةبن بدربن عمروبن جویة. از اجداد اعصربن سعدبن قیس. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 64 س 1 شود.

ذبیان. [ ] ( اِخ ) ابن ذبیان. در سیرت عمربن عبدالعزیز تصنیف الحافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی در جواب عمربن عبدالعزیز بنامه عمربن الولیدبن عبدالملک گوید خطاب به او: فامّک بنانة امة السکون کانت تطوف فی سوق حمص و تدخل فی حوانیتها. ثم اﷲ اعلم بها. اشتراها ذبیان بن ذبیان من فئی المسلمین فاهداها لابیک.

فرهنگ فارسی

دسته از واحه ها بالجزایر در ایالت قسطنطنین بدانسوی اورس .

پیشنهاد کاربران

بپرس