راسن


معنی انگلیسی:
elecampane

فرهنگ اسم ها

اسم: راسن (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: rāsen) (فارسی: راسن) (انگلیسی: rasen)
معنی: گیاهی خودرو با برگ های پهن و گل های کبودرنگ و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، سوسن کوهی، زنجبیل شامی، ( در قدیم ) ( در گیاهی ) سوسن
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم دختر، اسم فارسی، اسم طبیعت

لغت نامه دهخدا

راسن. [ س َ ] ( اِ ) درختی است که آن را پیلگوش گویند و آن دوایی است نافع گزندگی جانوران. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نباتی است حقیر که بوی آن چون بوی سیر باشد . ( صحاح الفرس ). گیاه دوایی است که بوی ناخوش دارد. ( غیاث اللغات ). پیاز خودرست. ( دهار ). تاتران و سوسن کوهی. ( بحر الجواهر ). بیخ گیاهی است. ( نزهة القلوب ). حزنبل.( تذکره انطاکی ). جناح رومی و شامی. ( از تذکره انطاکی ). قسط. ( از تذکره انطاکی ). اتیون ، راسن است. ( مخزن الادویه ). انیون ، راسن. ( صیدنه ابوریحان بیرونی )( مخزن الادویه ). جناح ، مطلق راسن است. ( اختیارات بدیعی ). زنجبیل شامی و زنجبیل بلدی راسن است. ( اختیارات بدیعی ). سفا، راسن یعنی خارگیاه. ( بحر الجواهر ). سوسن کوهی. ( مهذب الاسماء ). قسط شامی ، راسن است. ( اختیارات بدیعی ). قنس. راسن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کلموج. ( اختیارات بدیعی ). آندز، بترکی بیخ راسن. ( اختیارات بدیعی ). نوعی از پیلگوش و آن را زنجبیل شامی هم گویند. بیخ آن خشبی خوشبوی تند طعم یاقوتی رنگ مایل بسبزی و ساق آن منشعب و برگش عریض و دراز شبیه ببرگ فلوس و گل آن مایل بکبودی و حب آن مانند قرطم و بیخ آن مستعمل است. مفرح یاقوت تریاقیست مقوی قلب و فم معده و هاضمه و باه و مثانه و رافع مالیخولیای مراقی مفتح سده جگر و سپرز و محلل ریاح و نفخ و مسکن اوجاع بارده کبد و مفاصل و ظهر و نقرس و عرق النساء و جز آن از امراض بارده لعوق ، یک درم آن با عسل جهت سرفه و ربو و عسرالنفس و تنقیه سینه از بلغم و رطوبت و فطور آن در گوش جهت انداختن کرم آن مجرب. ( منتهی الارب ). نام درخت پیلگوش است و آن دارویی باشد نافع جمیع آبله ها و دردها خصوصاًدردهایی که از رطوبت و سردی بود و گزندگی جانوران را سود دارد و آن را قسط شامی و زنجبیل شامی نیز گویند بیخ آن را اصل الراسن و تخم آن را حب الراسن خوانند و بعضی گویند نباتی است که بوی آن به بوی سیر می ماند و بعضی دیگر گویند علفی است که آن را ترکان قچی گویند و با ماست خورند. ( از برهان ). صاحب اختیارات بدیعی افزاید: راسن را زنجیل شامی خوانند و اهل اندلس جناح خوانند کلموج نیز خوانند و آن بر دو نوع است یکنوع بستانی و آن فیلجوش است ، و یک نوع دیگر بری و جبلی بود که نه بر شکل فیلجوش بود و بیخ آن را بترکی اندز خوانند. و بهترین آن سبز و تازه بود و نافع بود جهت ورمهای سرد و عرق النساء و درد مفاصل که از رطوبت بود چون با روغن بپزند و بدان طلا کنند. شیخ الرئیس گوید: نافع بود جهت المها و دردها که از سردی بود و مفرح دل بود و مقوی آن. و ابن ماسویه گوید: مقوی مثانه بود. دیسقوریدوس گوید: لعوق وی سرفه و عسرالنفس را نافع بود و ماسر جویه گوید: اگر زن در شیب خود دود کند ترک حیض کند و اگر بکوبند و با عسل بسرشند و یک مثقال بیاشامند مسخن اعضای متألم بود که سبب آن از سردی بود. و گویند: مصطکی و حماما و گویند: خمیر بنفشه. و بدل وی ایرسا بود. ( از اختیارات بدیعی ). و در ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی چنین آمده است : برومی قیعالا و به سریانی ریستا گویند. رازی گوید: که بیخ راسن بزرگ بود و لون اوسیاه و بوی او خوش بود و تیز، و هریک از بیخ او را زایده ها باشد و در خادسی آورده که او را به فارسی عکرش گویند و عکرش نوعی است از شوره که بنبات ثبل مشابهت دارد و منبت او در زمین شورستان بود و گوسفند را با او الفت تمام بود و چون بخورد فربه شود و بسگزی او را نیو گویند. و قراطس گوید: شاخهای او قریب بیک گز بود و نبات او بر روی زمین گسترده بود و ساق او نایستد وبرگ او ببرگ عدس ماند و منبت او بر تل ها باشد نزدیک دریای مصر. ( صیدنه ابوریحان بیرونی ورق 46 ). در مخزن الادویه آمده است : آن را زنجبیل شامی و به یونانی انیون و به لغت اندلس جناح و کلموح نیز نامند... در تابستان بیخ آن را می آورند و بیخ آن مستعمل است... و بعضی گویند بیخ سوسن کوهی است. و آن دو نوع است : یکی بستانی و آن فیلجوش است و دوم بری و برگ آن شبیه ببرگ فیلجوش و بیخ آن را بترکی اَندز گویند. ( ازمخزن الادویة ص 285 ). در خرده اوستا چنین آمده است : درطب قدیم دوای معروفی بوده از برای معده ، برگ درخت آن پهن تعریف شده و بهمین مناسبت پیلگوش نامیده شده است و برخی نوشته اند: که بوی آن بوی سیر ماند. دستور هوشنگ جاماسب آن را یک قسم کاج شمرده است. و آن عبارت از نیم درخت پستی است با برگهای باریک بشکل سوزن و دانه های ریز سرخرنگ بار میدهد. چوبش سخت و سرخگون است. لبان را که صمغ معروف و بخور خوشبوییست از جنس چنین درختهایی استخراج میکنند. تیغه چندی ببدنه درخت زده از آن شیره یی آید که در هوا منجمد گشته باسم لبان بخور آتشدان زرتشتیان و مجمر عیسویان است. ( خرده اوستا ص 142 ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سوسن کوهی . ۲ - زنجبیل شامی قسط شاهی غرسا .
شهری است از جبشه بر کران دریا و مستقر ملکی است .

فرهنگ عمید

گیاهی خودرو با برگ های پهن، گل های کبودرنگ، و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، سوسن کوهی، زنجبیل شامی.

جدول کلمات

سوسن کوهی

مترادف ها

elecampane (اسم)
نوعی شیرینی، زنجبیل شامی، راسن

پیشنهاد کاربران

بپرس