زمانه
/zamAne/
مترادف زمانه: جهان، دنیا، دهر، گیتی، دوران، روزگار، دوره، زمان، عصر، عهد، آفت
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: روزگار، دوره، عهد، مدت زندگی، عمر، دور، چرخ
برچسب ها: اسم، اسم با ز، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر
اوباشگونه و تو ازو باشگونه تر.
شهید بلخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زمانه از این هر دوان بگذردتو بگوال چیزی کزو نگذرد.
شهید بلخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زمانه اسب و تو رائض به رای خویشت تاززمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز.
رودکی ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ).
آه از این جور بد زمانه شوم همه شادی او غمان آمیغ.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
زمانه پندی آزاده وار داد مرازمانه را چو نکو بنگری همه پند است.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
نباشد زین زمانه بد شگفتی اگر بر ما بیاید آذرخشا.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.
دقیقی.
چگونه یابند اعدای او قرار کنون زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.
دقیقی.
خمار دار همه ساله با کیار بودبسا سرا که جدا کرد در زمانه خمار.
دقیقی.
آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی بکرانه.
کسائی.
مردم اندرخور زمانه شده ست نرد چون شاخ گشته شاخ چو نرد.
کسائی.
از این زمانه جافی و گردش شب و روزشگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.
کسائی.
نفرین کنم ز درد، فعال زمانه راکو داد کبر و مرتبت این گو فشانه را.
شاکر بخاری.
شاکر نعمت نبودم یافتی تا زمانه زد مرا ناگاه کوست.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آفت . ۲ - نقص بعض اعضا . ۳ - تعطیل قوی . ۴ - حب محبت .
فرهنگ معین
(زَ نَ ) [ ع . زمانة ] (اِ. ) ۱ - آفت . ۲ - نقص بعض اعضا. ۳ - تعطیل قوی . ۴ - حب ، محبت .
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
زمانه ، واژه ای صد در صد عربی و مؤنث زمان است که جمعش هم میشود : ازمنه
جهان، دنیا، دهر، گیتی، دوران، روزگار، دوره، زمان، عصر، عهد، آفت
زمانه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زمانه" می نویسد : ( ( زمانه در پهلوی در ریخت زمانگ zamānag بکار می رفته است. ) )
( ( نه گشت زمانه بفرسایدش؛
نه آن رنج و تیمار ، بگزایدش ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 199 )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زمانه" می نویسد : ( ( زمانه در پهلوی در ریخت زمانگ zamānag بکار می رفته است. ) )
( ( نه گشت زمانه بفرسایدش؛
نه آن رنج و تیمار ، بگزایدش ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 199 )