قاشره

لغت نامه دهخدا

قاشره. [ ش ِ رَ ] ( ع ص ) مؤنث قاشر. پوست کننده : مطرة قاشرة؛ باران سخت که روی زمین را برندد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || زنی که بخراشد روی را تا روشن و صاف گردد. || ( اِ ) نخستین شکستگی که بکفاند پوست را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آن جراحت که پوست سر را ببرد. ( بحر الجواهر ) ( مهذب الاسماء ).

قاشره. [ رُ ] ( اِخ ) از اقالیم لبله است و در نسخه دیگری از کتاب خطط اندلس به نام قاتیده ثبت شده بود. ( معجم البلدان ج 7 ص 13 ).

فرهنگ فارسی

از اقالیم لبله است و در نسخه دیگری از کتاب خطط اندلس بنام قاتیده ثبت شده بود .

پیشنهاد کاربران

بپرس