لقا

/laqA/

مترادف لقا: چهره، صورت، قیافه، منظر، دیدار، دیدن، ملاقات

برابر پارسی: روی، چهره

معنی انگلیسی:
countenance, visage, face

فرهنگ اسم ها

اسم: لقا (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: le‛qā) (فارسی: لِقا) (انگلیسی: legha)
معنی: دیدار، ملاقات، چهره، صورت، ( در تصوف ) پیدا شدن استعدادی در دل سالک تا حق در آن ظاهر شود
برچسب ها: اسم، اسم با ل، اسم دختر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

لقا. [ ل ِ ] ( ع اِمص ، اِ ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره :
پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش
الحکمة و الجود سری مفتخراً به.
منوچهری.
تو آسمانی و هنر تو عطارد است
وآن بی قرین لقای تو چون ماه آسمان.
منوچهری.
به زودی اینجارسد و چشم کهتران به لقای وی روشن شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ). این تلک پسر حجامی بود ولیکن لقائی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت. ( تاریخ بیهقی ).
چون دوزخی گر ابر سیاه و پر آتش است
زو بوستان چرا که بهشتی لقا شده ست.
ناصرخسرو.
واینکه همی ابر به مشک و گلاب
هر شب و هر روز بشوید لقاش.
ناصرخسرو.
ز شوق طلعت و حرص لقای تو هستم
به روز حربا و به شب چو نیلوفر.
مسعودسعد.
شرری کز فروغ نور لقاش
بیشتر هست و بیشتر باشد.
مسعودسعد.
یارب بود که بازببینم لقای یار
شکرانه در دو دیده کشم خاک پای یار.
سیدحسن غزنوی.
با شبانگه لقات چون دانم
تو چنین تازه صبح صادق وار.
خاقانی.
که مرا بی لقای خدمت او
زندگانی کثیف و نازیباست.
خاقانی.
عقرب نهند طالع ری من ندانم آن
دانم که عقرب تن من شد لقای ری.
خاقانی.
باد دل جهانیان واله نور طلعتش
چون نظر بهشتیان مست لقای ایزدی.
خاقانی.
سرمه دیده ز خاک در احمد سازند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند.
خاقانی.
به لقا و به لقب عالم را
عزّ اسلام و ضیاء بصرند.
خاقانی.
نکهت حور است یا هوای صفاهان
جبهت جوز است یا لقای صفاهان.
خاقانی.
که مرا بی لقای مجلس تو
زندگانی روا نمی بینم.
خافانی.
کرد به دیوان دل چرخ و زمین را لقب
پیر مجسم نهاد زشت شبانگه لقا.
خاقانی.
هر بی خبر نشاید این راز را که این را
جانی شگرف باید ذوق لقا چشیده.
عطار.
جانا به لقا چو آفتابی تو
یک ذره از آن لقا همی جویم.
عطار.
بلا کش تا لقای او شود نقد
که مرد بی بلا مرد لقا نیست.
عطار.
روز دیگر وقت دیوان لقا
شه سلیمان گفت عزرائیل را.
مولوی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) دیدار کردن دیدن . ۲- ( اسم ) دیدار : گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان گر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا . ( دیوان کبیر ۳ ) ۶ : ۱- ( اسم ) روی چهره : تو آسمانی و هنر تو عطارد است وان بی قرین لقای تو چون ماه آسمان . ( منوچهری . د . چا. ۲۱۱ : ۲ ) توضیح بدین معنی در ترکیب آید : آفتاب لقا خجسته لقا خورشیدلقا فرخنده لقا ماه لقا . ۴- ( مصدر ) ظهور معشوق است چنانکه عاشق را یقین شود که اوست بصورت آدم ظهور کرده . ۵- آرمیدن با زن .

فرهنگ عمید

۱. دیدار کردن، دیدار.
۲. (اسم ) روی، چهره.

پیشنهاد کاربران

واژه لقا
معادل ابجد 131
تعداد حروف 3
تلفظ leqā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی: لقاء] [قدیمی]
آواشناسی laqA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
سلیم
لقا:معمولن دیدار و دیدن چهره ی خداوندی که دیده نمیشود و ذهن بشر را مشغول دارد ست مانند لقا الله یعنی رسیدن به دیدار خداوند.
واژه از لقا ساخته شده و چه بسا که روجا که واژه ایرانی است همخانواده باشد
زیبا با ادب قرآنی
ای بهشتی رخ طوبی قد خورشید لقا
بشنو این بیت خوش از خسرو جاوید لقا
( فروغی بسطامی )
لقا در معنی چهره
دیدار کسی
چهره

بپرس