درود بر بر کاربر واژه شناس �مهدی کشاوری�
مهدی جان، من دارم یک نوشتار را از زبان تازی به زبان پارسی ترجمانی می کنم، کمابیش 200 برگه است در زمینه ی هستی شناسی، پیش از ملاصدرا نوشته شده است به نام: شرح هدایه ی اثیریه برای میبدی.
... [مشاهده متن کامل]
گاهی برایم پرسش هایی پدید می آید که نمی دانم چه بکنم، گمان می برم که می توانم در زمینه ی برخی واژگان و پسوند و پیشوند ازت یاری بجویم.
مهدی جان، این شماره ی من است: 09307185404
گل من، اگر می شود یک پیامک بهم بده تا بتوانم باهات گفت وگو بکنم.
درود
واژه ی "نشان" چمهای فراوانی دارد بهتر است برای واژه ی [صفت] برابر دیگری گزیده شود،
واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با این شوند ( دلیل ) که فروز به چم روشنی است و صفت یا فروزه واژه ای ست که برای فروزش یا روشنی دادن ( توضیح ) چیزی گفته می شود.
... [مشاهده متن کامل]
می توان واژه ی "افروزه" را به جای صفت و "افروخته" را به جای موصوف به کار گرفت.
صفت وموصوف واژگان عربی هستند ومن در کتاب دستور وزبان فارسی سره به جای صفت وموصوف
نام ونامیزه
دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
... [مشاهده متن کامل]
چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .
نکته:
در انگلیسی صفت جمع بسته نمیشه.
. They're good cars Not They're goods car
اما یه سری زبان ها مثل روسی با توجه به اسمی که داریم جمع بسته میشه صفتمون. . .
❤در نور باشید❤
صفت: واژه ای که می تواند مستقیم یا غیر مستقیم به نامی که با آن همخوانی دارد افزوده شود تا ویژگی یا رابطه ای از آن نام را بیان نماید. ( le petit Robert 1 ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای سغدی بِژنا bežnA می باشد.
سلیم
صفت: در جاهایی هم معنی مانند هم دارد، مانن اهریمن صفت یعنی در کردار ، رفتار و اندیشه اش مانند اهریمن ست یا خوی و سرشت اهریمنی دارد.
١. ( ادبی، دستورِ زبان ) ویژگی
۲. ویژگی؛ برجستگی.
٣. ( در آمیختگی ) : - سرشت، - خو، - منش
٤. نامِ بنواژه ﴿مصدر﴾
٥. [همگانی، مجاز] مهر، وفاداری.
٦. [کهنه] پیشه، کار.
٧. [کهنه] رفتار، کردار، منش، .
... [مشاهده متن کامل]
٨. ( نام بنواژه ) [کهنه] چگونگی، چونی.
٩. [کهنه، مجاز] معنی، راستیت، درون.
١٠. [کهنه] گونه، جور.
١١. [کهنه] شکل، دیسه، گونه.
١٢. ( نامِ بنواژه ) [کهنه] روشن کردن، بیان کردن.
رنگ
طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین :
بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ
چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال.
ازرقی ( از جهانگیری ) .
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
... [مشاهده متن کامل]
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.
حافظ.
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را.
حافظ.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
حافظ.
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری داند
حافظ
صفت
دیدگاه پیشنهادی:
زابه/زاب = صفت
زافته= موصوف
با یک رابطه بازگشتی می توان از واژه ( زاب/زابه ) ، کارواژه ( زافتَن ) را پی گرفت.
بمانند دگرگونی آوایی ( ف/ب ) در گذار از بُن گذشته به بُن کنونی:
... [مشاهده متن کامل]
روفتن/روب، کوفتن/کوب، شیفتن/شیب، آشفتن/آشوب، خُفتن/خواب و. . .
موصوف و صفت:زافته و زابه ( زاب )
افروزه
فروزه= صفت= زاب، اَپیژاک، نهاد، فروزه واژه ( دستور زبان ) ، وسپَن، برجستگی،
سرشت، چونما، نام، کردار، سروشت، ستای، ستا، وارنیا، ویژاک
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
... [مشاهده متن کامل]
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی.
#آسانیک گری
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها:
اسل= ساختگی= اسل های دیگر
بنظر من صفت از سروشت گرفته شده
کلمه ای است که یکی از خصوصیات موصوف را بیان می کند
صفت: اجزاء، به استنباط اینجانب صفت در متون کهن تر طب سنتی به معنی ( اجزای تشکیل دهنده یک داروی مرکب ) است.
وَسپیدن = وصف کردن، توصیف کردن
وَسپش = توصیف
وَسپَن = صفت ( ابزار توصیف )
وَسپیده = موصوف
وَسپنده = واصف، توصیف کننده
روش ساخت ⬇️
وَسپیدن: ‹وَس› ( فرم دیگر بَس ) بعلاوه ‹سپید› ( روشن، نمایان ) بعلاوه پسوند کارواژه ساز ‹دَن›. رویهمرفته می شود بسیار نمایان و روشن و آشکار کردن ویژگی های چیزی یا کسی.
... [مشاهده متن کامل]
وَسپَن: ‹وَسپ› ( بن مضارع وَسپیدن ) بعلاوه پسوند نامواژه ساز ‹ َ ن› ( همچون پوشَن، تاوَن، گردَن و . . . )
#پارسی دوست
#پیشنهاد_شخصی
برابر پارسیش ستای از ستودن است و ستا و ستود جای صفت و موصوف راست اید دگر انچه دوستان گفتند
چونمودن/چونماییدن = توصیف کردن
چونمایش = توصیف
چونما = صفت
{چونمودن/چونماییدن: چون نمودن/نماییدن. در کل به معنای نمودن یا نمایش دادن چونی یا چگونگی}
سرشت
نمونه:
او آدم بدسرشتی است. ناساز با ( برخلاف ) وی، برادرش نیک سرشت است.
ویژگی - - فروزه
صفت یعنی توصیف کننده اسم. �مثل خانه زیبا�
به زبان انگلیسی میشود adjective
Adj=صفت
ویژگی
نعت، وصف، چونی، چگونگی، کیفیت، خصلت، خو، سجیه، مختصه، ویژگی، عاطفه، غیرت، رفتار، کردار، لقب
برجستگی
نامیزه
نامیزه به جای صفت وموصوف بگوییم نام ونامیزه
لقب
صفت = ویژگی، نهاد
صفت ( دستور زبان ) = فروزه واژه
برابر پارسی:
صفت: زاب
موصوف : زابیده
خصوصیّت
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پِسَن ( کردی )
آویل ( کردی: آوِه لناو )
کِتَن ( سنسکریت: کِتَنَ )
اَپیژاک ( پهلوی: اَپیچَکیْه )
وارنیا ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)